پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

روز داروساز بر خودم مبارک!

دختر نانازی مامان سلام سالها پیش در چنین روزی محمد زکریای رازی چشم به جهان گشود و چون کاشف الکل بود روز تولدش رو به نام روز داروسازی نامگذاری کردن.اصولا در این روز ما داروسازها خودمون به خودمون تبریک میگیم و معمولا اطرافیان یادشون نمیمونه !!عیبی نداره خودمون برای هم نوشابه باز میکنیم.کاچی به از هیچی!! گلدون مامان دیگه ماه مبارک داره تموم میشه ولی من اصلااااا استفاده نکردم.پارسال سحرا بیدار میشدم و نماز میخوندم.قران میخوندم تا اذان بشه ولی امسال دریغ از یک روز که بیدار بشم.آخه اینقدر روزها خسته میشم و شبی چند بار باید بیدار بشم و شیر بدم اصلا متوجه بیدار شدن بابایی نمیشم.ولی به بزرگواری خدا ایمان دارم... چند تا عکس ...
5 شهريور 1390

9 ماهگیت مبارک ناناز خانوم

دختر عسلی من  ماشالله ماشالله بزرگ شدیا!!9 ماهه شدی و خوردنی و شیطون بلا و بانمک!! همیشه عاشق نی نی های 9 ماهه بودم الان خودم از اون نی نی ناز نازیا دارم.ممنونم خدایاااااااا من همیشه عاشق نی نی کوشولوها بودم اون هم از نوع زیر دوسال!(که هنوز تخس نشدن) ولی از وقتی مامان شدم یه جور دیگه نی نی ها رو دوس دارم.یه جورایی هم دلم براشون میسوزه چون خیلی وابسته هستن و معصوم.گاهی وقتا خیلی حرص میدن ولی هیچ اراده ای ندارن... امشب جایزه بزرگ شدنت میبریمت ددر.عصری میریم ارنگه و آخرشب برمیگردیم دیشب مامان بزرگها رو افطاری دعوت کردم.خاله مرجان هم از روز قبل اومده بود پیشمون تا باهات بازی کنه من به کارام برسم.د...
27 مرداد 1390

عسلی برای پرینازجون می نویسه!

سلام نانازی جونم.منم عسلی.امروز از مامانی اجازه گرفتم تا من برات بنویسم هنوز به دنیا نیومده بودی که مامانی و بابایی منو برای شما خریدن و من شدم دوست جون جونی پریناز.یادته نی نی کوشولو بودی چقدر منو فشار میدادی.یادته همش خش و خش منو در میاوردی؟ببینم خانوم طلا نو که اومد به بازار   کهنه میشه دل آزار؟! تازگیا زیاد به من محل نمیذاری و میری سراغ خرسی و لگو و هزارپا و ....یعنی من که می میرم برات..  من که قصه میگم برات..  من که نانای یادت دادم..  بذارم برم؟؟ ولی من همیشه با مامانی حرف میزنم.بهم قول داده من صمیمی ترین دوستت بمونم.. پرینازی چرا تازگیا شب که میخوای بخوابی ...
19 مرداد 1390

یه مامان نگران

عزیزکم دختر مهربون  و شادم تو همه دنیای منی تو همه آرزوهای منی وقتی نبودی دلم میخواست یه دختر کوچولو داشتم که لبخندش نشونه لبخند رضایت خدا بود وقتی نبودی با دیدن هر کوچولویی یاد بزرگی خدا میفتادم و اینکه بچه ها آینه مهر خدا هستند حالا یه دختر دارم که از صبح تا شب با دیدن مامان و بابا خنده شادی سر میده و ما رو به یاد عظمت خدا میندازه حالا یه همدم دارم که با شادیهاش همه غصه ها رو از دلم بیرون کنه ولی مامانی از خودم ناراضیم.شدم یه مامان همیشه نگران.اگه یه روز کم بخوابی نگرانم...اگه یه وعده غذا کم بخوری نگرانم...اگه  وزنت 100 گرم کمتر بالا بره نگرانم....حالا هم که حسابی...
17 مرداد 1390

پریناز بی دندون حالا داره 5 دندون!!

مامان گلی سلام عزیزم عزیز دلم روز سه شنبه 28 تیر  یعنی 8 ماه و یک روزگی شما فهمیدم دندون شماره 2 چپ فک بالا(با 6  سال بودن با بابایی منم یه پا دندونپزشک شدم!)داره درمیاد.الهی قربون مرواریدای سفیدت برم روز 4 شنبه صبح خاله مرجان اومد خونمون تا کمک من باشه و با تو بازی کنه.کارگر هم اومد و تا عصر کار کردیم و خونه شد دسته گل عصر خیلی حالم گرفته شد به چند دلیل: -زندایی سارا زنگ زده بود به مامان جون گفته بود ما اومدیم شمال!بدون اینکه یه زنگ بزنن و به من خبر بدن. -زن عمو مرضیه وقتی زنگ زدم دعوت کنم گفت من درس دارم سامان و باباش میان. -دایی مهدی زنگ زد گفت میخوام بیام چادر مسافرتی شما رو بگیرم با اکی...
17 مرداد 1390

گهواره نوزادی من خدا به همرات!

نفس نفس من   قند عسل من    یکی یه دونه من    عزیز دردونه من سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام مامانی جونم از اونجایی که ماشالله ماشالله همینجوری داری قد میکشی و به قول آقای دکتر هر چی میخوری میره به قدت(آخه دختر 8 ماهه 77 قدش میشه؟البته خداروشکر.گرچه گاهی ناشکری میکنم و میگم کاش پریناز از من و مرجان کوتاهتر باشه که ظاهرا برعکس بلندتر هم داره میشه!)چند وقت بود شبها کمی ناله میکردی و وقتی برای شیر خوردن بلندت میکردم تمام تنت خیس بود یه چیزی به عقل مامانی نرسیده بود و اینکه گهواره شما استاندارد بچه یک ساله یعنی قد 75 است و شما بلندتر شدی و دیگه تو گهواره جا نمیشی و احساس زندان دا...
13 مرداد 1390

ناناز شیطون بلا 8 ماهگیت مبارک

دختر طلا    شیطون بلا    مبارکهههههه صد ساله بشی عزیزم خیلی شیطون شدی.باورم نمیشه این دختر آروم مامانه!!ظاهرا به مامان و خاله مرجانت رفتی.خدا خودش کمکم کنه!! مامانی جونم هفته پیش 2 شب رفتیم ارنگه(روستای اجدادی بابایی تو جاده چالوس).خیلی صفا کردیم.شرشر آب و صدای جیرجیرک و درختهای پر از توت و سبزی درختها و ماه شب 14 شعبان....همه چی باصفا بود.سامان و باباش هم اومدن و یه شب موندن.خیلی خوش گذشت مخصوصا به من که یه کم بهم استراحت دادی و حسابی با خودت و سامان بازی میکردی و غذاهاتم خیلی خوب میخوردی همش فکرم به این موضوع درگیر بود:کاش یه روستایی بودم مامانی خیلی با نمک نانای میکنی.همش قر می...
27 تير 1390

پنجمین سالگرد عروسی مامان و بابا

دختر گلم 5 سال پیش در چنین روزی مامان و بابا پیمان آسمانی با هم بستند که تا وقتی زنده اند در کنار هم شاد و پر انرژی برای رسیدن به اهداف عالی تلاش کنند. چه زود گذشت این 5 سال ....ولی پر از خاطرات قشنگ و به یادموندنی.از فارغ التحصیلی مامان و خریدن مطب بابا بگیر تا خونه خریدن  ولییییییییی هیچکدوم این اتفاقات به شیرینی اضافه شدن تو دختر مهربون به زندگی ما نبوده و نخواهد بود. خدا تو رو برای ما نگهداره و به ما توانی بده که بتونیم خوب خوب آداب زندگی رو بهت یاد بدیم همونطور که مامان و بابای ما خوب رسم زندگی رو یادمون دادند.دست پر محبت مامان و بابامون رو میبوسیم و از خدا سلامتی و طول عمرشون رو میخوایم. دختر نازم قدر باب...
27 تير 1390

تجریش خونم کم شده بود!!

سلام عسلکم دیروز در یک اقدام ناگهانی تصمیم گرفتم برم تجریش.آخه ادم چند وقت یکبار هوس میکنه!ولی پایه باید داشته باشی که من نداشتم.البته مرجان و هاله گفتن ما هم باهات بیایم ولی به قول خودمون پیچوندمشون.حوصله ندارم 2 تا دختر نوجوون باهام باشن همش مواظبشون باشم و بعدشم جفتشون خوشگلن وقتی مردا نگاشون میکنن حرصم درمیاد خلاصه پریناز رو گذاشتم و با یه نامه پر از اعمال(خریدای لازم!!)رفتم تجریش.ولی طبق معمول نتونستم خرید کنم.اصلا من میرم تجریش گردش کنم.دوست دارم همه جا سر بزنم از پاساژ قائم و تکیه و همه جا...دنبال کفش و مانتو بودم که خیییییییلیییییییییی مانتوها بی ریخت بودن.کفشهای تابستونی هم فقط به درد بی جوراب بودن میخورد. ...
21 تير 1390