پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

هوای سفر

نازپری دردونه مامان....یه چند روزی بار و بندیل بستیم و رفتیم سفر.کجا؟شمال.با اینکه هفته قبلش خیلی برفی بود و اوضاع قاراشمیش ولی دیگه خبری از سرما نبود و هوا عالی بود.خیلی بهمون خوش گذشت که مهم ترین علتش همکاری شما بود.تازه تازه معنی خوش گذشتن تو سفر با بچه رو دارم می فهمم و با خودم میگم چرا زمانی که کوچیکتر بودی اینقدر بابت ناهماهنگیهات تو سفر حرص می خوردم.همه چی گذشت و شما بزرگتر و عاقل تر شدی فقط من بودم که یه وقتایی بیش از اندازه حرض و جوش غذا و شیطنت هاتو میخوردم.دیگه الان تو رستوران خیلی خوب همکاری می کنی.یه وقتی هم ممکنه نخوای غذا بخوری ولی محاله که من حرص بخورم!!الانم چیزی از شیطنتت کم نشده ولی به خاطر بزرگ شدنت میدونی که اگه از مام...
26 بهمن 1392

یا ضامن آهو

یکی از قشنگ ترین سفرهای 3 نفره مونو تجربه کردیم. دخترکی که عاشقانه آماده می شد و با گفتن" هورا هورا میریم حرم امام رضا" روزی چند بار به حرم می رفت.با نشستن کنار هر بچه ای این جمله رو می گفت:با من دوست میشی؟؟و گاهی دوروبرم پر می شد از بچه و کیف می کردم که چقدر شادن...و یه سوال بی پایان:آخه پس من که امام رضا رو ندیدم!کوش؟؟ همسری که نذاشت بهم سخت بگذره.هر بار وارد حرم می شدیم به پیشنهاد خودش دخترک رو می برد و می گفت برو زیارت کن و فلان ساعت بیا...خیلی عالی خیلی خیلی زیاد...برای همه کسانی که به ذهنم می رسید دعا کردم...برای همه کسانی که در انتظار سبز شدن دامنشون هستن دعا کردم...برای قوی شدن ایمانم دعا کردم...خدایا شکرت که امام رضا ر...
10 مهر 1392

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت ششم)

دوشنبه 92/1/12 -ساعت 3:45 بعد از ظهر ديشب ساعت 1:30 رسيديم هتل.تا وضوبگيريم و بياييم لابي شد يه ربع به 2.سوار اتوبوس ها شديم و رفتيم به سمت مسجدالحرام.خيلي اضطراب داشتم.رسيديم و با راهنمايي كاروان همگي وارد شديم.از در مسعي بايد وارد مي شديم و بعد يه مسيري مي رفتيم و يه قسمتي باز مي شد كه مي رفت به سمت كعبه.دل تو دلم نبود.رفتيم تا اينكه يه گوشه از كعبه پيدا شد.واي ديگه حال خودمو نمي فهميدم و زار مي زدم.افتاديم به سجده و حاجاتمون رو به ذهنمون آورديم.هيچ چيز به ذهنم نمي اومد جز اينكه از خدا بخوام توبه منو قبول كنه و عاقبت به خيرمون كنه.براي مامان و بابا خيلي دعا كردم و از خدا سلامتي و طول عمرشون رو خواستم و براي پرينازم دعا كردم كه دختر...
1 تير 1392

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت هشتم)

تهران-چند روز بعد از برگشت هواپيمامون ايراشيا بود( كه احتمالا در اجاره سعودي هست).پرواز سختي بود.به خاطر هواي نامتعادل اغلب نقاط ايران چند باري هواپيما تكون اساسي خورد كه يه بارش به حدي شديد بود كه من ديگه گفتم تموم شد!جوري به سمت پايين رفت كه حس سقوط بهم دست داد.ديگه كل هواپيما پر شد از صداي صلوات.حال منم خيلي بد بود و دست هادي رو گرفته بودم و گريه مي كردم.مي گفتم خدا منو به آرزوم برسون.دلم مي خواد يه بار ديگه دختركمو ببينم...حال يه سري خانوما بد شده بود و براشون آب قند مي آوردن حتي يه آقايي هم حالش بد شد.خلاصه تا برسيم همش ذكر و صلوات و دعا بود.كسي اجازه بلند شدن از صندلي نداشت.پروازمون كمي طول كشيد.ديگه نزديكاي تهران خيلي جو آروم ...
1 تير 1392

عروسی آی عروسی

( 28 خرداد 92) پریناز نازنینم...برای اولین بار تجربه مسافرت با اتوبوس رو پیدا کردی.برات خیلی خیلی جالب بود و حسابی ذوق زده بودی.صندلی ها تختخواب شو بودن و شما راحت دراز می کشیدی و می خوابیدی و کلی کیف می کردی.   این یه مدل اخمه که تازگی یاد گرفتی  و موقع دوربین یا خجالت اینجوری می کنی!چقدرم زشت میشی!!   صبح هم بیدار می شدی و می دیدی به مقصد رسیدیم!چهارشنبه صبح زودتر از حد معمول رسیدیم و میزبانمون رو از خواب بیدار کردیم.عروس خانوم ناز هم رفته بود حمام عروسی !شور و حال خوبی تو خونه بود.مامان ایران اینا روز قبلش رسیده بودند تبریز و قرار بود چهارشنبه بیان خونه دایی.خلاصه تا ظهر کم کم دخترا یکی یکی ...
28 خرداد 1392

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت هفتم)

پنج شنبه 92/1/15-ساعت 11:20 شب واي خدا چقدر امروز خوش گذشت.عصري رفتيم كوه نور.حدود ساعت 5:30 پاي كوه بوديم تا برسيم بالا نزديك هاي مغرب بود.غير از 200-100 متر اول كه خيلي شيب تندي داره و بدجور نفس گيره بقيه كوه زياد سخت نيست و پله پله است.قرار بود مامان و باباي هادي هم بيان ولي گفتن خسته هستن و نميان.من هم كه از دفعه پيش آرزو به دلم مونده بود كه دوباره بيام تصميم داشتم حتما برم.آخه دفعه پيش تمام عكسهايي كه گرفته بودم تو غار حرا و جاهاي ديگه،توسط يك شرطه در مسجد تنعيم پاره پاره شد.خلاصه دوتايي ماشين گرفتيم رفتيم.اون ورودي غار خيلي اعجاب انگيزه و آدم چاق بعيد مي دونم رد بشه.توي غار نماز خونديم بعد اومديم پشت غار يه سري تكه سنگ هاي بزرگ...
20 خرداد 1392

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت پنجم)

يكشنبه 92/1/11-ساعت 12 ظهر ديشب بعد نماز مغرب كه از حرم برگشتيم و شام خورديم،با مامان و باباي هادي رفتيم صحن مسجدالنبي و چند تا عكس يادگاري گرفتيم.بعد من و مامان رفتيم پايين بقيع نشستيم و زيارت نامه و نماز خونديم.هادي خيلي راحت ميتونه بره روضه.يعني كلا براي مردها راحته.عكسهاي خوشگلي كنار ضريح و منبر و محراب گرفته.با فيلم هايي هم كه ميگيره من 3 ضلع ديگر ضريح كه براي خانم ها بسته است رو مي تونم ببينم.برگشتيم هتل و تا بخوابيم ساعت 12:30 بود.ساعت 4 بود كه زنگ موبايلم صداخورد براي نماز صبح.به زحمت بيدار شدم چون روز قبلش بعد از ظهر هم نخوابيده بودم و حسابي كسر خواب داشتم ولي پاشدم و وضو گرفتم و با هم رفتيم حرم.احساس ميكردم مغزم بيدار نميشه...
20 خرداد 1392

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت اول)

بسم الله الرحمن الرحيم دوشنبه ٩٢/١/٥-ساعت ٦ بعد از ظهر مامان و بابا الان اومدند و عزيز دلم رو بردند.خيلي خيلي لحظه هاي سختي بود.بغلش نكردم فقط گونه اش رو بوسيدم و سكوت كردم و وقتي رفت بغضم ناجور شكست.مي سپرمت به خدا عزيزكم.خدايا خودت قلبم رو آروم كن     دوشنبه ٩٢/١/٥-ساعت ١١ شب بعد از خداحافظي با فاميل،مراحل تشريفات فرودگاهي انجام شد.از ساعت ٨ اومديم فرودگاه.نميدونم چرا ميگن اينقدر زود بايد تو فرودگاه باشيم.الان ١ ساعته كه نشستيم و بايد منتظر باشيم تا ساعت ١٢ كه پروازمونه.خدا رو شكر خيلي آرومم و با آيه الكرسي و سوره والعصر و تكرار آيه:"المال و البنون زينه الحياه الدنيا والباقيات الصالحات ...
20 خرداد 1392

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت دوم)

سه شنبه ٩٢/١/٦-ساعت ١١:٣٠ شب قبل از اذان مغرب،به مسجدالنبي رفتيم.صبح اونقدر هاج و واج بودم و اصلا نمي دونستم از كدوم در بايد وارد بشم و كجا به كجا راه داره كه اصلا احساساتم درگير نشد!(اين روضه رفتن هم يه معضلي براي خانوم هاست.هنوز كه قسمت ما نشده.انشالله بعد از نماز صبح حتما ميرم براي زيارت روضه رضوان.)اذان مغرب تو مسجد النبي زير قسمتي نشسته بودم كه سقفش كنار رفته بود و يكي از مناره هاي مسجد پيدا بود.خيلي حس و حال خوبي پيدا كردم.نماز مغرب بلند خونده ميشه و آدم لذت مي بره.هرچند اتصال خانم ها اصلا درست نيست و آدم مجبور ميشه نمازهاشو اعاده كنه.بعد از نماز،با هادي گشتي تو صحن زديم.خيلي شب هاي حرم،صفا داره...بعد برگشتيم هتل و شام خورديم و...
20 خرداد 1392