پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت سوم)

پنج شنبه 92/1/8-ساعت 10 دقيقه بامداد عصري يه تاكسي گرفتيم و با مامان مهين و بابا رفتيم مسجد شيعيان.خيلي خيلي باصفا بود.وسط نخلستان هاي سرسبزي واقع شده بود كه حدودش جنوب مسجدالنبي بود.چشمه آبي هم رد مي شد و حسابي حال و هوامون رو برد به سيزده بدر!!كمي دوروبر باغ چرخ زديم تا اينكه اذان شد و رفتيم داخل مسجد براي نماز.خيلي حس خوبي بود كه بعد از چند روز نماز خوندن با اهل تسنن،كنار يه عده خودي نماز مي خونديم و سر به مهر مي گذاشتيم و با صداي بلند صلوات مي فرستيم.قسمت خانم هاي مسجد هيچ ارتباطي با قسمت مردونه نداشت براي همين يه امام جماعت جدا براي خانم ها نماز مي خوند.ولي خدائيش نماز هاي مسجدالنبي خيلي حال خاصي داره و لحن خوندنشون اونقدر زيباس...
20 خرداد 1392

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت چهارم)

جمعه 92/1/9-ساعت 8:35 شب الان از حرم اومدم هتل.با هادي ساعت 8 قرار داشتم.20 دقيقه منتظرش موندم نيومد.خيلي عصباني و نگران بودم.نمي دونم چرا منو قال گذاشت.از هيچي به اندازه انتظار بدم نمياد.منم برگشتم هتل.الان حميد زنگ زد به گوشيم كه شماره مامان رو دوباره براش بخونم نمي دونم چرا نمي تونن باهاشون تماس بگيرن.يهو چشمم به عكس پريناز روي گوشيم افتاد و بدجور دلم براش تنگ شد و به هق هق افتادم از گريه(نگرانيم هم مزيد بر علت شده).الهي فدات بشم نازنينم چند روزه صداي قشنگت رو نشنيدم.تلفني باهات حرف نمي زنم چون هم خودم غصه مي خورم هم ممكنه تو هوايي بشي.با مرجان امروز صحبت كردم گفت حالت خوبه و از من چيزي نمي پرسي.ميگفت گاهي مثلا ميگه اينو مامانم بر...
20 خرداد 1392

تعطيلات

  18 خرداد 92 دخترك نازگلم...تعطيلات هفته پيش بارمونو بستيم و رفتيم به روستاي اجدادي بابابزرگ.3 روز اونجا بوديم.به شما كه حسابي خوش گذشت و دل سيييييييير بازي و خاك بازي و آب بازي و همه چي بازي كردي.گرچه گاهي به خاطر سر به سر گذاشتناي پسرعموجوني كلافه مي شدي ولي ديگه اين دوران بايد بگذره ديگه.زن عمو بهم ميگفت شايد شما عصبي هستي يا ذاتت اينه كه جيغ و داد كني ...خيلي دلم گرفت.مي خواستم گريه كنم پس چرا وقتايي كه كسي اذيتت نمي كنه خيلي خانوم و مهربون و آرومي؟؟حالا وقتي كسي مدام و يك ريز روي اعصابت راه ميره و شما با همه سن كم و توان كم دفاعيت فقط مي توني جيغ بزني ،اسمتو ميذارن عصبي؟؟؟ البته من كه ديگه ياد گرفتم نيروهاي منفي ديگرانو جذ...
18 خرداد 1392

سفر به بهشت زميني

15 ارديبهشت 92 براي كسي كه تو تهران زندگي مي كنه و صبح تا شب رو تو ترافيك و آلودگي هوا و سر و كله زدن با يه عده آدم بي اعصاب ميگذرونه ،گذروندن چند رو زاز زندگي به دور از اين هياهو و زير آسمون آبي آبي و پر از بوي بهار نارنج و شنيدن صداي امواج دريا و قدم زدن لابلاي ذرختاي جنگل چيزي كمتر از لذت بهشت نداره...چند روزي رو به اتفاق دايي و زن دايي جون رفتيم شمال.به پيشنهاد خودشون يه ماشينه رفتيم(اميدوارم از اين پيشنهادشون پشيمون نشده باشن كه البته پيشنهاد بعديشون ميتونه نشون دهنده پشيمون نشدنشون باشه!!! )خيلي خيلي خوش گذشت بخصوص كه خاله سارا حوصله خيلي زيادي براي سر و كله زدن با دخترك داره و حسابي سرشو گرم مي كرد و همون جور كه پريناز يك ري...
15 ارديبهشت 1392

نظرسنجی

اول ارديبهشت 92 اول اردیبهشت ماه جلالی مبارک.... تو سفر عمره،هر روز وقایع سفر رو می نوشتم.دلم میخواد بشینم همه شو تایپ کنم تا یادگاری تو وبلاگ دخترم بمونه.ولی خب وقت گیره تایپ اینهمه صفحه...اگه بدونم دیگران هم دلشون میخواد که سفرنامه منو بخونن انگیزه ام قوی تر میشه برای اینکار....پس بسم الله اگه کسی دلش سفرنامه میخواد یه "یاعلی" برام کامنت بذاره... ...
1 ارديبهشت 1392