پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت سوم)

1392/3/20 13:24
نویسنده : مامان پریناز
1,101 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه 92/1/8-ساعت 10 دقيقه بامداد

عصري يه تاكسي گرفتيم و با مامان مهين و بابا رفتيم مسجد شيعيان.خيلي خيلي باصفا بود.وسط نخلستان هاي سرسبزي واقع شده بود كه حدودش جنوب مسجدالنبي بود.چشمه آبي هم رد مي شد و حسابي حال و هوامون رو برد به سيزده بدر!!كمي دوروبر باغ چرخ زديم تا اينكه اذان شد و رفتيم داخل مسجد براي نماز.خيلي حس خوبي بود كه بعد از چند روز نماز خوندن با اهل تسنن،كنار يه عده خودي نماز مي خونديم و سر به مهر مي گذاشتيم و با صداي بلند صلوات مي فرستيم.قسمت خانم هاي مسجد هيچ ارتباطي با قسمت مردونه نداشت براي همين يه امام جماعت جدا براي خانم ها نماز مي خوند.ولي خدائيش نماز هاي مسجدالنبي خيلي حال خاصي داره و لحن خوندنشون اونقدر زيباست كه آدم هوس مي كنه باهاشون همراه بشه و بعد از "ولاالضالين" بلند بگه:آمين!!بعد از نماز تو حياط مسجد با چاي و خرما پذيرايي شديم و بعد هم يه تاكسي گرفتيم و برگشتيم هتل.

 

يه كاروان ايراني هندونه آورده بودن كه به غير از خودشون براي خيلياي ديگه هم پخش كردن و چسبيد!

از دست شيعه جماعت كه عاشق دخيل بستنه!!شاخه هاي درخت پر بود از دخيل!

وقت شام بود.شاممون رو خورديم و من و هادي رفتيم كمي خريد كنيم.ولي واقعا اوضاع خريد افتضاحه.هم اجناس خيلي به دردنخور هستند هم قيمت ها نجومي.يعني آدم با همه گروني كه تو ايران هست ،اينجا قربون صدقه اجناس و قيمت هاي ايران ميره!!چند قلم براي عسل خانومم خريدم و برگشتيم هتل.الان مي خوام بخوابم.اصلا حال مكسواك زدن ندارم و آقاي دكتر اجازه داد امشب مسواك نزنم!به اميد خدا قبل از اذان صبح ميريم مسجد و بعد نماز زيارت دوره داريم.

 

جمعه 92/1/9-ساعت 9:20 صبح

ديروز با كاروان براي زيارت دوره رفتيم و از مساجد سبعه و مسجد ذوقبلتين و مسجد قبا  و قبرستان شهداي احد ديدن كرديم.جاهايي كه توش جنگي اتفاق افتاده به شدت مورد توجه سعودي هاست و اجازه هيچ تجمعي نميدن و وقتي كاروان ها نزديك روحاني جمع ميشن تا روحاني توضيحات بده،تذكر ميدن.در مزار شهداي احد هم كمي دورتر ايستاديم و روحاني ماجراي جنگ احد رو برامون توضيح داد.بعد رفتيم ازجلو فاتحه بديم.يه شرطه بود كه انگار گذاشته بودنش براي دعوا و بحث.كلي زيارت نامه خوندن ايراني ها رو مسخره كرد و عين ايراني ها شروع مي كرد مي گفت:السلام عليكم يا فلاني...بعد مي گفت اينها شركه.كلي آيات و روايات هم به در و ديوار نصب كرده بودند كه از غير خدا حاجت نخواهيد.نميدونم چرا يه بار نمي شينن دعاهاي ما رو بخونن تا بفهمن ما از كسي غير خدا طلب حاجت نمي كنيم و فقط اونها رو واسطه قرار ميديم.

مساجد سبعه:

مسجد قبا:

كوه احد:

ظهر برگشتيم هتل و نهار خورديم.به شدت خسته بوديم و غش كرديم!اذان مغرب براي نماز رفتيم حرم و بعد براي شام برگشتيم هتل و دوباره رفتيم حرم.من مي خواستم برم روضه پيامبر.اين بار قاطي كشورهاي خارجي رفتم و زودتر تونستم به روضه برسم.قسمت هاي كناري تر معمولا جا براي نشستن و نمازخوندن پيدا ميشه.نشستم و حسابي دل سير هم نماز خوندم هم با خدا خلوت كردم و ازش خواستم حالا كه خواسته كه به اين قطعه از بهشت پا بذارم ،روسفيد از اينجا منو برگردونه.حس و حال خيلي خوبي بود.وقتي مي خواستم برگردم يه كم دوروبر حرم رو ارنداز كردم تا دقيق تر موقعيتم رو بفهمم.چون با چيزي كه 15 سال پيش ديده بودم خيلي فرق داشت.تو ساعت هاي زنونه با فواصل زياد از حرم و منبر پارچه مي كشن و زن ها تقريبا فقط ضلع غرب قبر پيامبر رو مي بينن و حتي باب جبرئيل هم ديده نميشه.فقط براي كساني مثل من كه قدشون بلنده با كمي بلند شدن رو پنجه پا ميشه باب جبرئيل رو ديد.يادش به خير اون زمان تونستيم در خانه حضرت زهرا رو هم ببينيم ولي الان خانم ها خيلي محدود شدن.خدا لعنت كنه كساني كه اينجور تاريخ اسلام رو دارن كمرنگ مي كنن.وقتي تو مسجدالنبي راه ميري ،دلت براي خادم هاي حرم امام  رضا تنگ ميشه و حس مي كني اينهايي كه اينجان شمرن!كه واقعا چيزي كم ندارن.به شدت نسبت به ايراني ها واكنش نشون ميدن و منتظرن كه همش از ايراني ها ايراد بگيرن.در حالي كه هيچ قومي رو اينجا تميز تر و مودب تر از ايراني ها نميشه پيدا كرد.بعضي مليت ها اونقدر كثيف و چندش آورن كه آدم مي ترسه كوچكترين تماسي باهاشون پيدا كنه.هرجا دلشون مي خواد و هر سمتي كه دلشون مي خواد يه وري ميشن و مي خوابن و بعد هم پا ميشن نماز مي خونن!!(خوابيدن مبطل وضوي سني ها نيست)

مقبره پيامبر و دو خليفه(عمر و ابوبكر):

ضريح حرم پيامبر و درب خانه حضرت زهرا(س):

محراب پيامبر:

منبر پيامبر:

(محدوده منبر و محراب پيامبر با فرش سبز مفروشه كه پيامبر مي فرموده كه روضه من،قطعه اي از زمين بهشته)

 

ديشب شب جمعه بود و شب دعاي كميل.دري كه به سمت بقيع ميره رو بسته بودن(در مسجدالنبي به محدوده بقيع كه اصطلاحا بين الحرمين گفته ميشه) و پر از شرطه بود و اجازه ايستادن به كسي نمي دادن و فقط مي تونستي راه بري.اينجا ميگن:سلام كنيد بر پيامبر و دو يارش و بس!!يا رسول الله نميشد جايي غير از اينجا وفات مي كردي؟؟!ديشب با هادي تو صحن راه مي رفتيم و فكر مي كرديم كه اين اعراب بعد از اين قرن هاي طولاني تازه تربيت شده هستند و واي به زماني كه پيامبر باهاشون در ارتباط بوده...چي كشيده تا بتونه اسلام رو معرفي كنه...

داخل قبرستان بقيع:


خوابمون خيلي خيلي كم شده و همش در رفت و آمديم.بخصوص وقتي بخوام برم روضه خيلي خيلي پياده روي دارم و هتل ما سمتي هست كه به باب علي و باب عثمان خيلي دوره و وقتي به حرم مي رسم بايد دو ضلع كامل مسجدالنبي رو برم تا برسم به باب عثمان.تازه وقتي در روضه باز ميشه به اندازه وتر مربع مسجدالنبي بايد بريم تا برسيم به روضه پيامبر.خلاصه پاهام در حال تركيدنه!گاهي حس مي كنم اين پاها مال من نيست انگار بي حس ميشه!ولي مي ارزه به بودن در حرم پيامبر و لذت بردن از هم جواري با رسول الله.

صبح به زحمت بيدار شدم.شيطون داشت تو جلدم مي رفت كه حرم نرم و بخوابم ولي تسليم نشدم و رفتيم حرم.بعد نماز اومدم تو صحن نشستم و دعاي عهد و دعاي ندبه خوندم.چه نماز صبح طولاني هم خوندن.گاهي اونقدر سوره طولاني مي خونن،كمر آدم خشك ميشه و وقتي ميخواي بري ركوع انگار كمرت خم نميشه!!كلا اينجا سوره هاي بعد حمد رو خيلي طولاني مي خونن و امروز كه جمعه بود سوره سجده دار خوندن و به آيه سجده كه رسيدن به ركوع رفتن(كه هادي ميگه مردا به سجده رفتن!)و دوباره بلند شدن و سوره رو ادامه دادن.اينجا همه نمازهام رو اعاده مي كنم چون اتصال هاشون درست نيست.از حرم كه مياي بيرون عين صحراي محشره.پر از دست فروش و مردمي كه در حال خريد هستن.خيلي خوشم مياد لابلاشون مي چرخم و بساطشون رو نگاه مي كنم!

اومدم هتل صبحانه مو خوردم و گرفتم خوابيدم.هادي ديرتر اومد چون مي خواست بره داخل بقيع كه بعد نماز صبح براي آقايون باز ميشه.من بيدار شدم و هرچي تلاش مي كنم نمي تونم هادي رو بيدار كنم.مي خوام تا قبل نماز ظهر بريم فروشگاه.

خيلي عجيبه كار خدا.دلتنگيم براي پريناز خيلي كم شده و البته تلاش مي كنم ذهنمو منحرف كنم.چون اگر بخوام فكر كنم ذهنم دگرگون ميشه.سيم كارت عربستان خيلي چيز بيخوديه خيلي خيلي سريع شارژش تموم ميشه مثلا يك دقيقه كه حرف مي زنم پيام مياد كه 4 ريال(4000 تومن)از شارژت رفت.كلا دلم يه حاليه كه خيلي نمي تونم حرف بزنم فقط تلگرافي حال پرينازم رو مي پرسم.خيلي دلم مي خواد بدونم تو دلش چي ميگذره.يعني با خودش فكر مي كنه كه مامان و باباي من كجا رفتن؟چرا نيستن؟خدا كنه فكرش به اينجاها نرسه.

وقتي بچه داري عرب ها و حتي قوميت هاي ديگه رو مي بينم حس مي كنم عاطفه مادري در ما ايراني ها چقدر قويه.و فكر مي كنم كه چرا گاهي از مادربودنم ناراضي ميشم؟چون اينها اصلا به بچه رو نميدن.واي اونقدر بچه دارن كه آدم حالش بد ميشه.فكر كنم فاصله سني بعضي بچه هاشون كمتر از يك ساله يعني مثلا مي بيني يه زن و شوهر خيلي جوون4 تا بچه دارن 4،3،2،1 ساله!!امروز صبح جلوم تو صف نماز ،خانمي بود كه بچش رو تو خواب آورد.تا گذاشت زمين بچه شروع كرد به گريه.حدود 2 سال داشت.مادره به بچه حتي نگاه هم نمي كرد و داشت سجاده اش رو پهن مي كرد.بعد از اقامه سريع قامت بست.بچه همين جور ضجه ميزد.حتي يه دست به سرش نمي كشيد.بچه اونقدر گريه كرد تا بالا آورد ولي مادره نمازش كه تموم شد با خونسردي سجاده كثيف و دهن بچه رو پاك كرد و دوباره قامت بست براي نماز ميت كه اينجا بعد همه نمازها مي خونن.واي دريغ از يه دست نوازش...

آها بالاخره با تلنگر از خواب بيدارش كردم!رفت دبليو سي!منم برم آماده بشم...


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

بهناز
7 اردیبهشت 92 10:38
وای پس الانم تعداد بچه هاشون کم نشده...



نه تازه اينش لج درآر بود پير مرد مي ديدي با زن جوون و چند تا بچه!
بهناز
7 اردیبهشت 92 11:01
راستی از دیدن عکس تون خیلی خوشحال شدم...


خدا رو شكر!
سارااا
7 اردیبهشت 92 14:03
چيزجديدي براي گفتن ندارم جز اينكه انشالله اين لذت ها به زودي زود در حج تمتع و با مدت زمان بيشتري كه داره برات به خير و سلامتي تكرار بشه...


ممنووووووووووون

آبجی
8 اردیبهشت 92 14:49
سلامممممممممممم
سلام خواهری خوشگل و مهربونه منننن
ای جان برا عکسا ممنون
ذوقم و که بهت گفتم به خاطر دیدنتون
خدا حفظتون کنه و ان اشلله خوشبخت و عاقبت بخیر بشاید ....

خیلی آشنا بود حرفا
انگار خودم داشتیم می اومدمو و میرفتم باهاتون ....
خدایا قسمت این خواهری گله ما و همسریشونو دختر گلشون دیدارمجدد بکن ان اشلله تمتع ....

حسابی منقلبم مخصوصا اینکه خودمم شروع کردم به نوشتن سفرنامه .... عکساتونو حرفاتونو که می بینمو و می شنوم بد جور هوایی می شم عزیزه دلم ... خدا کنه طاقت بیارم ... خدیا صبورییییییی


بگفت ای دل صبوری کن صبوری....