پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

باز میاد بوی ماه مهر...

یوهووووووووووو من برگشتمممممممم با کلی شرمندگی...با کلی خجالت....از اینهمه بی وفایی به دفتر خاطرات خودم و عشق کوچولوم این روزها داریم کم کم به شروع سال تحصیلی جدید نزدیک میشیم(شهریور97)  و دخترک خونه رو مهیای ورود به مدرسه می کنیم.خودم از خرید کوله پشتی و لوازم التحریر بیشتر ذوق می کنم! عشق من دیگه یه دختر خانوم واقعی شده.هنوز هم شیطون و پر انرژی اما خییییلیییی مهربون و احساساتی. بودنش جبران همه ی ظرفیت محبت وجودمه که ممکنه زندگی اشباعش نکنه. خدا رو هزار بار به خاطر بودنش و مهربونیاش شکر می کنم و بزرگترین آرزوم تو زندگی سلامتی و آرامش پرینازمه. تابستون دخترک با کلاس ورزش و موسیقی و هنر گذشت.امس...
20 شهريور 1397

دختر عاقل!

به پریناز میگم چرا من رفته بودم مسافرت اصلا نگفتی مامانم کو؟ میگه آخه من بزرگ شدم دیگه....میگم دیگه تنهایی هیچ جا نمیرم تو رو هم می برم.میگه خب نمیشه که برای کار میری منو ببری! ...
14 خرداد 1393

مامااااااااان

عصرا پریناز از خواب بیدار میشه: ماماااااااان آب بده.....ماماااااااااان بیا لیوانمو بگیر(راضی نمیشه بذاره رو میز).....مامااااااااان جیشم داره میریزه.....مامااااان یه چیزی بده بخورم.......ماماااااااااان سی دی فلانو بذار.....مامااااااان این سی دیشو دوست ندارم..........مامااااااان الان یه چیز دیگه بده بخورم.......ماماااااان بیا توپ بال بازی......ماماااااان پس بابا کی میاد......مامااااااااااان پی پی دارم.....مامااااااااان بیا بازی.....ماماااااااااان حوصلم سر رفته......مامااااااااان پس من چی بخورم؟؟؟؟.....ماماااااااااان ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان من مامانمو میخوااااااااااااام.... ...
11 خرداد 1393

اندر مزایای پارک!

عصره.حوصله دخترک سر رفته.لباس می پوشیم و میریم پارک.چقدرم شلوغه.یه سری خانومهای "هم پارکی" دور هم نشستن و بلند بلند حرف می زنن.بچه هاشونم سرگرم بازی ان.سمت دیگه ای میرم و با فاصله ای یه کم دورتر مشغول تماشا و البته کنترل بازی دخترک میشم.خاطره تلخ اون دفعه که با بابابزرگش رفت پارک و یه بچه صورتشو گاز گرفت هنوز آزارم میده و لحظه به لحظه باید چشمم بهش باشه.میره به جمع بچه هایی می پیونده که سرسره مارپیچی رو از پایین به بالا میرن و بچه هایی که از بالا دارن سر میخورن ناراحتن که اینا مزاحمشونن.میرم جلو و به پریناز تذکر میدم که این کار خوبی نیست.قشنگ به نوبت از پله ها برین بالا و از سرسره بیایین پایین.یه مامان خانوم که خیلی ادعای مامان ...
17 ارديبهشت 1393

اولین مصاحبه!

باورم نمیشه که از الان دارم برای مدرسه رفتن دخترکم برنامه ریزی می کنم!به فکر افتادم که از سال بعد پریناز رو مهدی بفرستم که از همونجا مدرسه هم بره و دیگه خیالم بابت مدرسه هم راحت بشه.دیروز مصاحبه یکی از مدرسه هایی بود که مدنظرمه.البته به قولی مشاهده!!برنامه تو حیاط مهدکودک با حضور مامانا و بچه ها اجرا شد.اولش دخترک اساسی جوگیر شده بود و تا حدی بداخلاق! ولی کم کم با محیط اخت شد و همکاریش با مربیا خوب بود.اگه از این مرحله سربلند بیرون اومده باشه مرحله بعدی مصاحبه با منه! تا ببینیم خدا چی میخواد... ...
15 ارديبهشت 1393

میریم اردو دو دو!

دختر کوشولوی مامان....امروز اولین اردوی زندگیت رو تجربه می کنی.دیروز که رضایت نامه اردوی نمایش عروسکی رو امضا می کردم تو دلم هول و ولا بود .یاد روزهایی افتادم که بابا اجازه بعضی اردوهای مدرسه رو نمی داد و تازه فهمیدم که حق داشته.الان حتما وسط نمایش هستی.الهی که بهت خوش بگذره عزیز دلم ...
15 ارديبهشت 1393