پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

تجربه های نو

خداییش نمیدونم کی قراره آدم بشم.کی میخواد برام ثابت بشه که هیچکدوم از بدقلقی های بچه موندگار نیست و هر موردی و مشکلی یه دوره ای داره و خودش با گذشت زمان حل میشه.مشکلی که ٣-٢ماه منو داغون و عصبی کرده بود با یه مدت صبوری بیشتر و به کار بردن ترفندهای بچه پسندانه حل شد اونم به بهترین نحو.یا همین برنامه خوابیدن شب که یک سالی بود که خودجوش جاشو عوض کرد و رفت رو تختش ولی شرطی شده بود که من یا هادی تا زمانی که خوابش ببره کنارش باشیم و این موضوع برای ما خیلی آزاردهنده شده بود چون پریناز معمولا دیر میخوابه و اونقد حرف میزنه و شیطنت میکنه تا خوابش ببره و این وسط من یا هادی خورد و خمیر از کارای روزانه همون جا رو زمین سرد خوابمون می برد.حالا دخترک من ع...
7 ارديبهشت 1393

یه عالمه دخمل

هفته پیش خونه دوستم زهره جون دعوت داشتیم.کلی دخمل طلای قد و نیم قد اونجا بودن و سر بچه ها حسابی گرم بود البته هر از گاهی صدای یکیشون می رفت به آسمون که چی؟فلانی عروسک منو برداشت....چرا فلانی نقاشیمو خط خطی کرد ....ولی خیلی کاراشون بامزه بود و حسابی خوش گذشت.   ...
7 ارديبهشت 1393

آخرین دلنوشته سال 92 برای دخترم

نازنین مادر...یک سال دیگه رو هم کنار هم گذروندیم با شادی ها و غم ها و فراز و فرودها.چه خوبه که خدا ما آدمها رو فراموشکار خلق کرده تا یادمون بره روزهایی رو که غم تو خونه دلمون جا کرده بوده.دختر نازم سالی که گذشت مثل سال های قبل همراه بود با تغییرات خیلی زیاد و گاها عجیب و غریب رفتار و اخلاقیات شما!می تونم بگم که شاید نیازت به مراقبت جسمی خیلی کمتر شد ولی چندین برابر بیشتر از قبل نیازمند مراقبت روحی و اخلاقی بودی.سالی که همراه بود با شکوفا شدن خیلی شدید حس استقلالت که هرچند به من و بابا نوید بزرگ شدن شما رو می داد ولی گاهی انرژی خیلی زیادی از ما می گرفت چون مجبور بودیم در عین اینکه بهت آزادی میدیم مراقب تربیت صحیحت هم باشیم.یکی از دغدغه...
29 اسفند 1392

دختر بامزه!

من نمی فهمم چه صیغه ایه باید بچه ها رو زور زورکی برد دستشویی!انگار اون چند ثانیه از عمرشون کم میشه حیفشون میاد.خونه خودمون باشیم اصلا کاریش ندارم تا خودش بگه.همیشه هم گفته و مشکلی نداشتم ولی خونه دیگران کمی اضطراب می گیرم.مخصوصا مامان ایران که هی هول میندازه به جون آدم که خب به زور ببرش الان خونه رو نجس میکنه!هرچی ام میگم اینکار زوری نیست و خودش میاد میگه باز هم بهم استرس میدن.چند روز پیش که اونجا بودیم دیگه اینقدر وضعیتش بحرانی بود که نمی تونست رو دوپا وایسته و هی بالا پایین میرفت.دیگه مجبور شدم تو یه عمل غیر اخلاقی با جیغ و گریه ببرمش.تو مسیری که بریم دستشویی جیغ و دااااااااااد که من جیش ندارمممممم.بردم نشوندم اونم همچنان داد می زد که جی...
10 بهمن 1392

گیچی

یکی از بزرگترین سرگرمی های دخترک قیچی کردنه و میتونه مدتها با قیچی سرگرم بشه فقط من باید مراقب باشم سراغ کاغذهای مهم ما یا کتاب قصه های خودش نره.دیگه اینم پذیرفتم که همیشه همه جای خونمون پر باشه از کاغذ خورده! و همینطور نقاشی که اگر اگر احیانا صدایی از دخترک درنیاد و خودش سرگرم بشه احتمالا در حال نقاشیه.اینجا هم اصلا حواسش به من نبود. ژستت تو حلقمممممم مادر... اینا هم که دویار غار!!اینقدر دعواهاشون بامزه و شیرین بود که فقط حیفم اومد فیلم نگرفتم! هرکس میتونه هرجور دلش خواست رفتار کنه به شرطی که به دیگران آسیب نزنه.خب دخترک من این روزا دلش میخواد اینجوری تی وی ببینه!فقط من باید دلمو گنده کنم و نگران اف...
24 دی 1392

برف ندیده!

یه روز تعطیل که از نوع عزا هم باشه,بیکار هم باشی,بعد از مدتها برف هم همه جا رو سفیدپوش کرده باشه,...فقط می طلبه که بزنی بیرون.به پیشنهاد هادی دیروز صبح رفتیم یه پارک کوهستانی بالای کوه تا دخترک یه دل سیر برف بازی کنه و البته خودمون هم!خیلی خوش گذشت.یه آدم برفی فسقلی هم ساختیم که دخترک دلش نمیومد ازش جدا بشه و میگفت با خودمون ببریمش.بعدم که راضیش کردیم که آدم برفی باید پیش برفها بمونه مصمم بود که خرابش کنه و اونقدر لگد زد به طفلک که تبدیل به پودر آدم برفیش کرد!!بعدم که گشنه و تشنه برگشتیم خونه و دلی از عزا درآوردیم.خوشحالم که ماه صفر تموم شد!! بلکه به مبارکی ماه ربیع الاول دل من هم هر روز شادتر بشه انشالله...   ...
13 دی 1392

غلط غولوط!

ناناز مامان آلولدم(آوردم) ببلم كن(بغلم كن) دندونفزشك(دندونپزشك) پرتلاك(پرتقال) استوكر(اسكوتر) بژرگ(بزرگ) ژود(زود) عبق(عقب) قبل(قلب) بوش(بوس) سستم(شستم) چوب چوب (چوب شور) و .... به اضافه "ق" هايي كه "گ" تلفظ ميشه! من با اينا حال مي كنم.دلم نميخواد اين تلفظ ها درست بشه.نميدونم چرا مامان بزرگ اينقدر تلاش مي كنه درستشو يادت بده!اصلا اگه اينا رو هم درست بگي كه ديگه حرف زدنت ميشه مثل من و بابا!من عاشگتم نفسمممم   ...
10 دی 1392

شیرین زبون

دختر خوش زبون من...باورم نمیشه از یه مامان و بابای بی سر و زبون یه موجود حاضرجواب از نوع شیرین زبونش به وجود بیاد!حیف که یادم میره خیلی حرفاتو بنویسم یا فیلم بگیرم که بعدا ها که بزرگ شدی بشینیم گوش کنیم و بخندیم!ولی هر از گاهی که یادم بیاد می نویسم. بابا هادی من صد دفه بهت نگفتم درو باز نکن؟؟ مامان زهرا من صددفه گفتم بهت رنگ خمیرها رو گاتی نکن! مامان فقط یه ذرررره اسنوخر سوار بشم میام میخوابم(به اسکوتر میگی اسنوخر!اینقدر گفتی که الان کلی فکر کردم تا یادم اومد درستش چیه!!هههههه) من اینگده که خوب گذا می خورم گدم بلند شده.ببین!(بعد تا جایی که بشه گودی کمرتو میدی تو و سینه ستپر می کنی تا ما ببینیم عجب قدی داری!) م...
31 شهريور 1392