دختر بامزه!
من نمی فهمم چه صیغه ایه باید بچه ها رو زور زورکی برد دستشویی!انگار اون چند ثانیه از عمرشون کم میشه حیفشون میاد.خونه خودمون باشیم اصلا کاریش ندارم تا خودش بگه.همیشه هم گفته و مشکلی نداشتم ولی خونه دیگران کمی اضطراب می گیرم.مخصوصا مامان ایران که هی هول میندازه به جون آدم که خب به زور ببرش الان خونه رو نجس میکنه!هرچی ام میگم اینکار زوری نیست و خودش میاد میگه باز هم بهم استرس میدن.چند روز پیش که اونجا بودیم دیگه اینقدر وضعیتش بحرانی بود که نمی تونست رو دوپا وایسته و هی بالا پایین میرفت.دیگه مجبور شدم تو یه عمل غیر اخلاقی با جیغ و گریه ببرمش.تو مسیری که بریم دستشویی جیغ و دااااااااااد که من جیش ندارمممممم.بردم نشوندم اونم همچنان داد می زد که جیش ندارممممممممم.دیگه کنترلشو از دست دادو کارشو انجام داد همزمانم داد می زد جیش ندارمممممممم!!میگفتم پس اینا چیه داره میاد بیرون؟با گریه می گفت : اینا آبه!!!
***********************************
باباش داشت تلفنی با بابابزرگ حرف می زدبابا بزرگ گفت پریناز بیاد با من حرف بزنه.خلاصه دخترک هم گوشی رو گرفت.بابا بزرگ پرسید:بابایی چرا نمیای خونه ما؟؟پریناز هم با کلی طول و تفصیل گفت:آخه فردا میخوام با بابام و مامانم برم عروسی.تو هم بیا عروسی.بابابزرگ گفت :عروسی کیه؟دخترک گفت:عروسی مامان زهرامه دیگه!!
***********************************
عموجونم برای کار دندونشون رفته بودن پیش بابا برای پرینازم یه وسیله اسباب بازی هدیه آورده بودن.بابا اومد خونه و گفت:عمو برات اینو آوردن.پریناز هم گیر گیر که زنگ بزنین من با عمو حرف بزنم بگم مرسی!!منم زنگ زدمو گوشی رو دادم دستش.خیلی مودب و قشنگ شروع کرد:سلام...آره خوبم...تو خوبی؟؟....مرسی برام گایزه! خریدی....من با مامانمو بابام سوار هواپیما میشیم و پرواز می کنیم میاییم خونتون!! مکالمه قشنگی بود کیف کردم چون اصلا عمو رو یادش نمیاد.نمیدونم چرا فکر کرد عمو دور دوراس!!
*********************************
اصلا طاقت ناراحتی و عصبانیتمو نداره حتی وقتی که شدیدا دعواش کرده باشم یا حتی کنترلمو ازدست داده باشم و رو دستش زده باشم زود پشیمون و نادم میشه و شروع میکنه به قربون صدقه:مامان عزیییییییییزم مامان خووووبم با من دوستی؟؟ناراحت نباش!من دیگه قول میدم کار اشتباه نکنم.بعدم عین مامانا سر آدمو تو بغل میگیره و ناز میکنه!
همینجوریش بعد دعوا آدم عذاب وجدان میگیره اینم اینکارا رو میکنه دیگه میخوای سرتو بکوبی به دیوار
********************************
چند روز پیش من و بابا تو آشپزخونه داشتیم شام میخوردیم و حرف می زدیم.دخترک هم با خودش مشغول بود.هی میومد میگفت بابا مورچه اومده کفش بده بکشمش.ما هم زیاد محلش نمی دادیم.یه کم بعد دیدم کفش منو گرفته دستش که کف کفش یه سوسک منهدم شده بود!نگو منظورش از مورچه سوسک بوده.کف کردیم از شجاعت و سرعتش تو کشتن سوسک!!کلی هم ازش تعریف کردیم که وااااااااای چه کار مهمی کردی آفرین!!
*****************************
بابا امشب اومد خونه دستش یه باکس آب معدنی داشت.پریناز سریع پرسید:بابا پوشک خریدی؟؟باباش گفت نه مگه تو پوشکی هستی؟دخترک جواب داد:نه من که پوشکی نیستم ولی برای اون نی نی که میخوایم بیاریم باید پوشک بخریم تو پوشکش جیش کنه!!ای خدااااااا آخرش این بچه یه نی نی جذب می کنه از کائنات!!