پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

مادر....

شاید  واژه نگرانی به نظر یه مفهوم منفی بیاد ولی وقتی با عشق و شوق و لذت بدرقه بشه میشه یه مفهوم قشنگ و امیدبخش که تو هیچ موجودی نمیشه جستجوش کرد جز "مادر"...مادر بودن یعنی یه اضطراب دایمی برای پرورش یه گل که نمیخوای ذره ای شادابی و سرزندگیشو از دست بده...خوشحالم که خدا به من هم نعمت مادر بودن عطا کرده...کاشکی مثل مامان عزیزم یه مادر صبور و باگذشت باشم ...
30 فروردين 1393

سلام سلام بهار جووووون!

آتیش پاره جیگر مامان!سال نو مبارک عزیزم.الهی که به حق دل پاک تو خدا لطفش رو امسال هم شامل حال ما بکنه و سال سرشار از آرامش داشته باشیم به همراه سلامتی عزیزانمون.امسال پیش از سال تحویل شور و شوق خاصی داشتی.تو مهد کودک در مورد هفت سین خیلی باهاتون صحبت کرده بودن و شما ذوق زده بودی که داریم سفره هفت سین می چینیم.بماند که چقدر شیطنت کردی و هرچی من تو سفره میذاشتم یهو نیست می شد و سر از اتاق ها در میاورد!پیش از سال تحویل همیشه یه حس خاصی دارم.یه بغض خاص که تلخ نیست.یه دل پر آرزو.با بابا هادی قران خوندیم و منتظر لحظه تحویل سال شدیم.صدای نقاره های حرم امام رضا نشون از شروع سال جدید داشت.همدیگرو بوسیدیم و شاد بودیم از کنار هم بودن. روزهای او...
11 فروردين 1393

خداحافظ ای ....

آخرین ساعت های سال ٩٢ رو دارم می گذرونم.حال خاصی دارم.کمی دلم گرفته.دلم صفای پارسال رو میخواد.دلم شور و شوق انتظار دیدن خونه خدا رو می خواد.از طرفی هم خیلی خوشحالم.خیلی ذوق دارم.دلم میخواد پرونده تلخی ها و نا آرومی ها و کینه های امسال رو ببندم و ذهنمو رها کنم از هر چیزی که تو این سال آزارم داد.دارم لحظه شماری می کنم برای یه شروع تازه که ریه هامو پر کنم از هوای عشق و محبت و دلگرمی و صفا و بودن های دور هم...کاش همون قدر که راحت دیگرانو می بخشم دیگران هم منو بابت همه آزار و اذیت ها و بد قلقی هام ببخشن...کاش می شد به همه آدم های دوروبرم بگم که از صمیم قلبم دوسشون دارم حتی وقتهایی که ندونسته و ناخواسته رنجوندمشون...خدای بزرگ من شکرگزار نعمت بزر...
28 اسفند 1392

تولده تولدددد

امروز تولد دو تا فرشته نازنينه.آبجي گولوي نازمو و اون يكي آبجي گولوي نازم!!هه هه هه.هفته پيش جشن خاله مرجان جون رو خونه مامان اينا برگزار كرديم.ديشبم جشن خاله ساراجونو تو يه سفره خونه سنتي كه خيلي هم خوش گذشت.به خانوم كوچولو هم خيلي خوش گذشت عزيييييزم.جاي دايي مهدي جون همش خاليه بينمون كه ايشالا خدمتش تموم بشه و به جمعمون اضافه بشه. اين روزا درگيرم.شركت و كلاس زبان و خونه و تميز كاري و خريد و ...واقعا نمي فهمم چطوري زمان ميگذره.يه مرضي هم دارم وقتي خيلي خسته ام خوابم به هم ميريزه و بد ميخوابم.براي همين همش خسته ام و خواب آلوووووود.ياد پارسال به خير كه با چه دل خوشي خونه تكوني كردمو مهياي سفر حج شدم.كاش بازم اون انتظارهاي شيرين تكرار ...
12 اسفند 1392

عکسای مهدکودک

مهدکودک دخترک به هر مناسبتی بهمون پیشنهاد میده که لباس مناسب تن بچه ها کنیم تا اگر مایلیم ازشون عکاسی بشه.منم هر چند تا مناسبت یکی اینکارو میکنم.چون همه مناسبتها دیگه خیلی عکساش تکراری میشه.از طرفی از پروسه آتلیه بردن هم زیاد خوشم نمیاد و البته سالی یه بار اینکارو میکنیم ولی واقعا با بچه ای مثل پریناز خیلی سخته که هی بخوای لباس عوض کنی و فیگورش بدی!!خلاصه فعلا با عکسای مهد حال میکنیم!برای شب یلدا گفته بودن لباس تنشون کنیم.چند روز پیش عکس ها رو تحویل دادن با دیدن دو تا از عکسهاش جیغم دراومد!خود عکاس لباس سنتی آورده بود و تن بچه ها کرده بودن.خیلی از دیدنشون ذوق زده شدم   تو این عکس نمیدونم چرا دهن کوشولوش یه ور ی شده !! ...
1 بهمن 1392

و اما جمعه 3 آبان!

امسال تولد دختر نازنازی درست می افته به بحبوحه عاشورا .من و هادی تصمیم گرفتیم به حرمت روزهای عزاداری امام حسین امسال تولد دختر عسلکمون رو زودتر برگزار کنیم.تصمیم بر عید غدیر بود که متاسفانه به دلایلی نشد برنامه پیش بره و افتاد به فرداش روز جمعه.راستش به دو دلیل یکی به خاطر تنوع دادن در مدل تولد و دیگری نداشتن حس و حال خونه سابیدن! تولد رو بیرون گرفتیم.به پریناز و سامان از همه بیشتر خوش گذشت. امیدوارم به بقیه مهمونامون هم خوش گذشته باشه.بنا به خواست پریناز جونی کیکش رو "دورا"انتخاب کردیم. خدای بزرگ و مهربونم نعمت رو حقم تموم کردی با داشتن اطرافیانی که دوستمون دارن و دوستشون داریم.همشون رو برامون صحیح و سلامت نگه دار.خدای مهربونم از ای...
7 آبان 1392

جشن هزاره

نازگلک من...امروز هزارمین روزی هست که حضورت رو هدیه دلهای ما کردی و چه هدیه ای قشنگ تر از مهر و محبت و صفای یه موجود معصوم و پاک مثل شما؟آرزو می کنم هزاران روز سلامت و سربلند زندگی کنی و همیشه از صمیم قلب شاد باشی. دیروز خونه مامان ایران دور هم جمع بودیم و عمه جون اینا و عمو بهروز اینا هم بودن.برات جشن گرفتیم و خیلی به هممون خوش گذشت.شما هم که مثل همیشه شاد بودی و برامون نانای کردی عزیز دلمممممممم                         ...
22 مرداد 1392