پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

شیرین زبون

1392/6/31 20:48
نویسنده : مامان پریناز
525 بازدید
اشتراک گذاری

دختر خوش زبون من...باورم نمیشه از یه مامان و بابای بی سر و زبون یه موجود حاضرجواب از نوع شیرین زبونش به وجود بیاد!حیف که یادم میره خیلی حرفاتو بنویسم یا فیلم بگیرم که بعدا ها که بزرگ شدی بشینیم گوش کنیم و بخندیم!ولی هر از گاهی که یادم بیاد می نویسم.

بابا هادی من صد دفه بهت نگفتم درو باز نکن؟؟

مامان زهرا من صددفه گفتم بهت رنگ خمیرها رو گاتی نکن!

مامان فقط یه ذرررره اسنوخر سوار بشم میام میخوابم(به اسکوتر میگی اسنوخر!اینقدر گفتی که الان کلی فکر کردم تا یادم اومد درستش چیه!!هههههه)

من اینگده که خوب گذا می خورم گدم بلند شده.ببین!(بعد تا جایی که بشه گودی کمرتو میدی تو و سینه ستپر می کنی تا ما ببینیم عجب قدی داری!)

مامان یادته فردا رفتیم عروسی من رقصیدم؟چرا بابا هادی نیومد برقصه؟!!!(اشاره به عقدکنون پسر عمه که جمعه شب بود.مبارکشون باشه)

مامان میدونی من میخوام برم مدّسه(مدرسه) درس بخونم گایزه (جایزه)بگیرم؟

داریم میریم بیرون.از در میریم بیرون.واااااااااای چه هوایی...واااااااااای چه گلهای زیبایی!

تو مهد خطاب به دوستش:وای چگد لباست گشنگه!مامان زهرای منم برام لباس گشنگ می خره!

تو اوج تب اون هفته تو مطب دکتر با هر معاینه ای با اعتماد به نفس تو حلق من می گفتی:نه درد نداشت.اصلا درد نداره!پس چرا خانم دکتر شوخولات نداد؟؟(آخه آقای دکتر خودت جایزه میده )

مامان می بینی من چه دختر خوبی ام؟؟بیا ببلم کن(بغلم کن)

تو ماشین در اوج احساسات:مامان من خیییییلییییی دوستت دارم.خییلیییییی ازت راضی ام!!تعجب(خدایا شکرت بچم ازم راضیه!!ههههههههه)

مثل اینکه امام رضا طلبیده و با حاج خانوم گلم داریم میریم مشهد.امیدوارم امسال همکاریت بهتر از پارسال باشه و سر نمازهای جماعت مجبور نشم از وسط صف مردها بدو بدو دنبالت باشم!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

بهنازمامان رادین
1 مهر 92 9:22
عزیزم چه زبونی داره این نیم وجبی.قربونش برم موفرفری.زهرا جان خوشا به حالت.من که دلم پر می زنه واسه مشهد.این چند وقته هر بار تی وی حرمو نشون داده فقط گریه کردم ولی چه فایده.....
ازت می خوام برامون دعا کنی حاج خانم گل.ممنونتم.


حتما عزيزم به يادت خواهم بود
يه همت كن 2-3 روزه رزرو كن برو.دعا ميكنم خيلي خيلي زود قسمتت بشه
بهناز
1 مهر 92 10:02

تنبل شدی خواهر دیر دیر آپ میکنی...


اتفاقا زرنگ شدم وقت بيكاريم كم شده خواهر!
آبجی
1 مهر 92 12:58
ای جان حاج خانومه خاله باجی با چادرشووووووووووو
ای فداشششششش
اون زب ونه خوشمزشو بخورم که اینقد گشنگ گشنگ حرف می زنه


برای خواهرتون ارزوی بهترینا رو دارم
واقعا سال کنکور سال مهمه
سرنوشت یه عمر ادم رو رغم می زنه
خواهر شوهر کوچولویه منم امسال پیش دانشگاهیه و کلی امید و ارزو براش داریم چون خیلی درس خونه
منم چند روز پیش زنگ زدم گفتم کوثر جان امسال سرنوشت یه عمرت تعیین می شه
امسال کارت ازدواجت پرستیژ و شخصیت اجتماعیت
حتی دینت هم امسال بر حسب اینده شغلیت و درچه مالی ایندت تعیین می شه پس تا می تونی تلاش کن تلاش

دقيقا همينطوره
سارا
1 مهر 92 16:17
فهیمه مامان فاطمه
3 مهر 92 20:59
وای خدا خیلی با چادر بامزه شده ماشالله . انشالله سفر خوش بگذره
منصوره
4 مهر 92 10:43
خیلی قشنگه که خاطراتشو نوشتین انشاالله خدا حفظش کنه دختر نازیه منم به لطف خدا دارم دختر دار میشم و اسمشو می خوام بذارم پریناز خیلی اسم قشنگیه


نامدار بشه الهی
اگه براش وبلاگ ساختی حتما بهم خبر بده
مریم مامان آریا
4 مهر 92 13:57
ای جانم
من خیلیییییییییییی خوشم میاد از این مدلی حرف زدن بچه ها خیلی خوشکل حرف می زنه پریناز آدم دلش می خواد بخورتش
ماشاء اله که چقدر حجاب هم بهش میاد مثل مامان خیلی خیلی گلش
انشاء اله به سلامتی
زیارت قبول باشه
خوش بگذره
منتظرتیم برگردی



وای مریم هر یه دونه اشتباهش که اصلاح میشه دلم میگیره!!
فک کن مدتها میگفت شیر گنجل....ولی چند روزه درستشو میگه!!
فاطمه مامان صبا
6 مهر 92 12:03
عزیز دلم حسابی بلبل شده ماشالا دلم خیلی تنگ شده بود براش