شیرین زبون
دختر خوش زبون من...باورم نمیشه از یه مامان و بابای بی سر و زبون یه موجود حاضرجواب از نوع شیرین زبونش به وجود بیاد!حیف که یادم میره خیلی حرفاتو بنویسم یا فیلم بگیرم که بعدا ها که بزرگ شدی بشینیم گوش کنیم و بخندیم!ولی هر از گاهی که یادم بیاد می نویسم.
بابا هادی من صد دفه بهت نگفتم درو باز نکن؟؟
مامان زهرا من صددفه گفتم بهت رنگ خمیرها رو گاتی نکن!
مامان فقط یه ذرررره اسنوخر سوار بشم میام میخوابم(به اسکوتر میگی اسنوخر!اینقدر گفتی که الان کلی فکر کردم تا یادم اومد درستش چیه!!هههههه)
من اینگده که خوب گذا می خورم گدم بلند شده.ببین!(بعد تا جایی که بشه گودی کمرتو میدی تو و سینه ستپر می کنی تا ما ببینیم عجب قدی داری!)
مامان یادته فردا رفتیم عروسی من رقصیدم؟چرا بابا هادی نیومد برقصه؟!!!(اشاره به عقدکنون پسر عمه که جمعه شب بود.مبارکشون باشه)
مامان میدونی من میخوام برم مدّسه(مدرسه) درس بخونم گایزه (جایزه)بگیرم؟
داریم میریم بیرون.از در میریم بیرون.واااااااااای چه هوایی...واااااااااای چه گلهای زیبایی!
تو مهد خطاب به دوستش:وای چگد لباست گشنگه!مامان زهرای منم برام لباس گشنگ می خره!
تو اوج تب اون هفته تو مطب دکتر با هر معاینه ای با اعتماد به نفس تو حلق من می گفتی:نه درد نداشت.اصلا درد نداره!پس چرا خانم دکتر شوخولات نداد؟؟(آخه آقای دکتر خودت جایزه میده )
مامان می بینی من چه دختر خوبی ام؟؟بیا ببلم کن(بغلم کن)
تو ماشین در اوج احساسات:مامان من خیییییلییییی دوستت دارم.خییلیییییی ازت راضی ام!!(خدایا شکرت بچم ازم راضیه!!ههههههههه)
مثل اینکه امام رضا طلبیده و با حاج خانوم گلم داریم میریم مشهد.امیدوارم امسال همکاریت بهتر از پارسال باشه و سر نمازهای جماعت مجبور نشم از وسط صف مردها بدو بدو دنبالت باشم!