اندر مزایای پارک!
عصره.حوصله دخترک سر رفته.لباس می پوشیم و میریم پارک.چقدرم شلوغه.یه سری خانومهای "هم پارکی" دور هم نشستن و بلند بلند حرف می زنن.بچه هاشونم سرگرم بازی ان.سمت دیگه ای میرم و با فاصله ای یه کم دورتر مشغول تماشا و البته کنترل بازی دخترک میشم.خاطره تلخ اون دفعه که با بابابزرگش رفت پارک و یه بچه صورتشو گاز گرفت هنوز آزارم میده و لحظه به لحظه باید چشمم بهش باشه.میره به جمع بچه هایی می پیونده که سرسره مارپیچی رو از پایین به بالا میرن و بچه هایی که از بالا دارن سر میخورن ناراحتن که اینا مزاحمشونن.میرم جلو و به پریناز تذکر میدم که این کار خوبی نیست.قشنگ به نوبت از پله ها برین بالا و از سرسره بیایین پایین.یه مامان خانوم که خیلی ادعای مامان باحال بودنش می شه می پره وسط حرف من و میگه بچه ها این کارو دوست دارن.بذار هرکاری میخواد بکنه.میگم پارک جای عمومیه و دلیلی نداره بچه رو تشویق به کار بیخود بکنم.بازم میام عقب تر و از دور نگاه می کنم.
دختر اون خانوم که حدودا 5 ساله بود مشغول بازی بود.مامان خانومم که می خواست بگه من خیلی مامان گلی ام از دور هی وسط بازی بچه داد می زد:آتنا آتنا بازی کن زندگیم...آتنا مشغول باش عشقم!! باشه بابا تو خوب...تو مامان باحال!!
یه دختر بچه حدودا 2 ساله ای هم بود که خودش مشغول بازی بود.داشت از پله های سرسره بالا می رفت که وسط زمین و آسمون مامانش بدو بدو به سمتش میومد و صداش میزد:نیکا نیکا بیا بخور مامان.تو دستای مامان خانوم یه مشت پفک بود که به زور چند تا دونه به هر دست دخترک داد و خودش که می خواست بگه خیلی بچشو مستقل بار میاره سریع دور شد و رفت پیش هم پارکی ها!و این من بودم که دیدم پفکا از دست بچه ریخت زمین و اونم دونه دونه برداشت گذاشت دهنش!!پریناز که از این صحنه هیجان انگیز در تعجب بود اومد طرفم که مامان بیا بریم برام "تفک" بگیر.تفک خیلی مقویه!با اینکه من هیچ وقت منعش نکردم و خودش چون طعمشو دوست نداره چیپس و پفک نمیخوره ولی مخالفت نکردم و گفتم بذار خودش تصمیم بگیره.رفتیم و پفک خریدیم و رسیدیم خونه و با هیچان ریخت تو بشقاب که بخوره.کاملا تابلو بود که به زور میخورد چون ذره ذره گاز می زد.منم کاریش نداشتم.4-5 تا خورد و گذاشت کنار!
غصه ام شده از این فصل با روزهای طولانیش که چه جوری سر دخترکو گرم کنم.