پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

سفر به بهشت زميني

1392/2/15 10:35
نویسنده : مامان پریناز
358 بازدید
اشتراک گذاری

15 ارديبهشت 92

براي كسي كه تو تهران زندگي مي كنه و صبح تا شب رو تو ترافيك و آلودگي هوا و سر و كله زدن با يه عده آدم بي اعصاب ميگذرونه ،گذروندن چند رو زاز زندگي به دور از اين هياهو و زير آسمون آبي آبي و پر از بوي بهار نارنج و شنيدن صداي امواج دريا و قدم زدن لابلاي ذرختاي جنگل چيزي كمتر از لذت بهشت نداره...چند روزي رو به اتفاق دايي و زن دايي جون رفتيم شمال.به پيشنهاد خودشون يه ماشينه رفتيم(اميدوارم از اين پيشنهادشون پشيمون نشده باشن كه البته پيشنهاد بعديشون ميتونه نشون دهنده پشيمون نشدنشون باشه!!!زبان)خيلي خيلي خوش گذشت بخصوص كه خاله سارا حوصله خيلي زيادي براي سر و كله زدن با دخترك داره و حسابي سرشو گرم مي كرد و همون جور كه پريناز يك رييييييز حرف مي زد خاله جون هم يك رييييييييز براش قصه و شعر مي خوند!!كه از همين تريبون ازش نهايت تشكر رو دارم.فقط جاي خاله مرجان جوني خيلي خالی بود كه قول يه سفر رو بهش داديمماچ

اولین تجربه تله کابین(نمک آبرود) که خیلی خیلی خوشش اومد:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آشتی با دریا!تا قبل از این سفر هیچ وقت حاضر نبود یک قطره از آب دریا به پاش بخوره.ولی این بار دیگه حسابی با دریا دوست شد و با اینکه هوا سرد بود جیغ و داد می کرد که کل لباسامو دربیار میخوام برم تو آب!

 

 

پریناز و چیپس خوردن!!جل الخالق!!

 

اولین تجربه اسب سواری....البته منم به زور سوار کردن و اولین تجربه منم شد!!!پریناز رابطه خوبی با حیوونا داره البته اگه من و باباش تشویقش کنیم که متاسفانه چون جفتمون از جک و جونور خوشمون نمیاد ممکنه علاقه این بچه سرکوب بشه!

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

متین من
16 اردیبهشت 92 2:02
امیدوارم خوش گذشته باشه همیشه شاد باشین منتظرعکسها هستم ببوس پریناز جون رو
بهناز
16 اردیبهشت 92 11:00
همیشه به گردش...


نگران نباش مياييم پيشتون
بهنازمامان رادین
16 اردیبهشت 92 11:26
میگم چند روزی نبودی.خوش گذشت؟منم دلم خیلی شمال می خواد .امیدوارم زودی تا هواها گرم نشده به آرزوم برسم.


يه چهارشنبه مرخصي بگير برين...الان هوا محشره....خيلي عالي بود جاتون خالي
بهناز
16 اردیبهشت 92 12:06
منتظرتون هستیم حاج خانوم ...
سارا
16 اردیبهشت 92 14:29
به ما كه اصلا خوش نگذشت



خواهر شوهر بود و گوشه كنايه هاشو عروساي مردم ...عروساي مردم گفتناش



مرديم و زنده شديم تا اين سه روز تموم شد



هوا هم خيلي بد بود



زن دايي پريناز هم خيلي حرف ميزد و اعصاب همه رو تيليت كرده بود و خلاصه بنده به عنوان ناظر كيفي اين سفر به همه شون نمره صفر ميدم



(



ولي خداييش از شوخي بگذريم به ما عالي گذشت



البته من هواي ابري بيشتر دوس داشتم كه در اين مورد خدا واسه زهرا و شرايط ني ني داريش پارتي بازي كرد



ويژگي هاي موثر در خوش گذشتن هوارتا به ما در سفر اخير:



بي حاشيه بودن ، كم دردسر بودن ،وجود اوج توافق و همفكري ،وجود درد هاي مشترك(عدم دريافت حتي يك پاپا سي يا كاغذ پاره به علامت احترام روز زن و مادر) و از همه مهمترحضور پريناز به عنوان يك طعم دهنده فوق العاده خوشمزه و شيرين و عامل تعادل و اشتغال زايي(وگرنه من و زهرا حتما يه دونه دعواي حسابي رو با هم تجربه ميكرديم)فعلا برم خونمون تا بعد...





ساراا
16 اردیبهشت 92 18:22
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
وفا مامان پارسا
18 اردیبهشت 92 17:45
چه خوب که بهتون اینهمه خوش گذشته .. تابستون هم بیاید تا ماه رمضون نشده برای دریا رفتن و اب بازی بچه ها و تله کابین و .. ایندفعه ان شالله مام باشیم و بتونیم مهمان نوازیمونو به رختون بکشیم [h

ممنون عزيزم
ساراا
21 اردیبهشت 92 13:47
خواهر ميخواي يه شارژر برات بخرم...مرديم از بي عكسي....ميبوسمت


اصولا دختر تبریزی مثل من حتما خوش سلیقه است و وسایلش گم نمیشه.دیروز کل خونه رو گشتم آخر سر میدونی کجا پیدا شد؟؟؟تو کیف دوربین که من معمولا برش نمیدارم!!!والله وقت نمی کنم نمی فهمم چطور زمان میگذره.به زودی میذارم یه عااااااااااالم عکس
مریم مامان آریا
22 اردیبهشت 92 13:18
واای خوب عکسا رو بذاااااااار بدون عکس صفا نداره
ما عکس می خوایم یالله


میذارم این روزا
هدیه
23 اردیبهشت 92 16:32
بهههههههههههههههههههه یه پری مو فرفری اون بالا ها توآسمونا لابلای ابرها خدا حفظش کنه