سفر به بهشت زميني
15 ارديبهشت 92
براي كسي كه تو تهران زندگي مي كنه و صبح تا شب رو تو ترافيك و آلودگي هوا و سر و كله زدن با يه عده آدم بي اعصاب ميگذرونه ،گذروندن چند رو زاز زندگي به دور از اين هياهو و زير آسمون آبي آبي و پر از بوي بهار نارنج و شنيدن صداي امواج دريا و قدم زدن لابلاي ذرختاي جنگل چيزي كمتر از لذت بهشت نداره...چند روزي رو به اتفاق دايي و زن دايي جون رفتيم شمال.به پيشنهاد خودشون يه ماشينه رفتيم(اميدوارم از اين پيشنهادشون پشيمون نشده باشن كه البته پيشنهاد بعديشون ميتونه نشون دهنده پشيمون نشدنشون باشه!!!)خيلي خيلي خوش گذشت بخصوص كه خاله سارا حوصله خيلي زيادي براي سر و كله زدن با دخترك داره و حسابي سرشو گرم مي كرد و همون جور كه پريناز يك رييييييز حرف مي زد خاله جون هم يك رييييييييز براش قصه و شعر مي خوند!!كه از همين تريبون ازش نهايت تشكر رو دارم.فقط جاي خاله مرجان جوني خيلي خالی بود كه قول يه سفر رو بهش داديم
اولین تجربه تله کابین(نمک آبرود) که خیلی خیلی خوشش اومد:
آشتی با دریا!تا قبل از این سفر هیچ وقت حاضر نبود یک قطره از آب دریا به پاش بخوره.ولی این بار دیگه حسابی با دریا دوست شد و با اینکه هوا سرد بود جیغ و داد می کرد که کل لباسامو دربیار میخوام برم تو آب!
پریناز و چیپس خوردن!!جل الخالق!!
اولین تجربه اسب سواری....البته منم به زور سوار کردن و اولین تجربه منم شد!!!پریناز رابطه خوبی با حیوونا داره البته اگه من و باباش تشویقش کنیم که متاسفانه چون جفتمون از جک و جونور خوشمون نمیاد ممکنه علاقه این بچه سرکوب بشه!