این روزها...
19 ارديبهشت 92
دختر جينگيلي مامان
اين روزها خيلي خيلي بانمك و شيرين حرف مي زني.ديگه حرفي نيست كه بلد نباشي و مطلبي نيست كه درك نكني.ما هم خيلي مواظب حرفهامون هستيم كه يه وقت نامربوط نباشه و تو ضبط صوت شما ثبت نشه!!در برابر چراهاي ناتموم شما كه همراه با تلاش شبانه روزي ما براي دادن جواب درسته گاهي حرفهايي مي زني كه از خنده روده بر مي كني ما رو.چند روز پيش بابا حميد ازت پرسيد :پريناز چرا رفتي بغل بابات؟شما هم كااااملا ريلكس برگشتي گفتي:چرا نداره!!هر روز كلمات جديد و عجيب غريبي رو مي كني و ما رو در تعجب ميذاري كه از كجا اين حرفها رو ياد گرفتي!خلاصه كه دقيقا شدي يه طوطي حرفه اي!از ابراز احساسات و عواطفت هم كه هرچي بگم كم گفتم.گاهي شرمنده ات ميشم بس كه بهم محبت مي كني.اصلا طاقت عصباني شدن منو ندراي.ديروز خيلي بهم پياه كرده بودي و چيزي مي خواستي كه نمي تونستم انجام بدم.يه ذره صدام رفت بالا.سريع بغلم كردي و پشت سر هم مي گفتي:تو عسل مني...تو عشق مني...الهي من فداي تو بشمممممم
اين روزها همچنان با غذانخوردنت درگيرم.گاهي واقعا عصبي ميشم كه مي بينم چيز مفيدي نمي خوري ولي خب دارم برنامه ريزي هاي جديدتري مي كنم بلكه بتونم سيستمت رو تغيير بدم.الان با مربي مهد صحبت مي كردم.خيلي خيلي ازت راضي بود.مي گفت غذايي نيست نخوره و كلي ازت تعريف كرد.مي گفت خيلي ازش راضيم و اهل زدن و دعوا هم نيست و خيلي سازش كاره.با تعجب مي پرسيدم :ماكاروني مي خوره؟گفت اوووو بيا ببين چه جور مي خوره.گفت يه روز قايمكي ساعت نهار بيا غذاخوردنشو ببين.گفت بچه ها مي دونن پدر مادر به چي حساسن مي خوان شيطنت كنن.
غير از غذا خوردنت كه دغدغه هميشگي منه،اين روزها خيلي به فكر از پوشك گرفتنت هستم.البته فقط در حد فكره و صبح تا شب مقاله و كتاب خوندن و ياد گرفتن روشهاي صحيح از پوشك گيرون!و اقدامي تا حالا نكردم.خودت كه كاملا آماده اي و كافيه مامان تنبلت يه كم به خودش بجنبه.الان خاله پروانه هم گفت خيلي امادگي داري و اگه من يكي دو روز تلاشم رو شروع كنم بقيه كار رو خودش انجام ميده.اميدوارم اين مرحله هم مثل ساير مراحل رشدي راحت و بي دردسر بگذره...
خيلي دوستت دارم عزيزم...
پی نوشت:سفر به بهشت زمینی عکس دار شد!