پریناز و رادین
9 ارديبهشت 92
پنج شنبه هفته پیش با یکی از دوست جونای مجازی!قرار گذاشتیم بچه ها رو ببریم خانه بازی.من و پریناز آماده شدیم و رفتیم.بهنازجون و رادین جون هم اومدن.بچه ها که ذوق زیادی برای رفتن توی خانه بازی داشتن سریع رفتن تو.ما هم که مجبور بودیم همش کنترلشون کنیم.آشنایی خیلی خوبی بود و حس پیدا کردن یه دوست جدید برای من لذت بخش بود.
اینجا پریناز تو جامپینگه ولی بیشتر حس می کرد تو پیست رقصه!
ساعت 11 وارد خانه بازی شدیم و تایم اولیه یک ساعت بود.رادین نیم ساعت سه ربعی بازی کرد و بعد نشست و یه دل سییییییییر خوراکی خورد ولی امان از پریناز که ول کن بازی نبود!ساعت 12 بهناز و رادین خداحافظی کردن و رفتند و من موندم با دخترک که حاضر نبود بیرون بیاد.یه کم میرفت تاب بازی بعد میرفت الاکلنگ و همزمان سی دی می دید...بعد می رفت و نقاشی می کشید...منم یه پاکت شیر دستم بود و قلپ قلپ می دادم می خورد.نشون به اون نشون که ساعت 1/5 بود که بابا هادی هم از راه رسید ولی اونم نتونست دخترک رو از اونجا بیرون بیاره.هر وعده دروغ و راستی هم می دادم فایده نداشت و راضی نبود بیاد بیرون.دیگه داشتم کلافه می شدم.به پریناز گفتم مامان بیا بریم غذا بخریم گرسنمونه هااااا....بعد از اونور یکی از مربی ها برگشته میگه:خب بذارین اینجا باشه ما حواسمون هست شما برین نهار بخورین برگردین یعنی آی کیوش در حد بنز بود!!گفتم من دارم سر اینو گول میمالم بابا!!خلاصه دیگه بابا زد به سیم آخر و با جیغ و فریاد دخترک رو بغل کرد و رفتیم.واااااااای چنان جیغی تو راه می زد که ملت همه نگامون می کردن....یه آقایی از کنار هادی داشت رد می شد من هم عقب تر بودم...بعد یه کم ایستاد و با چهره نگران برگشت و هادی رو نگاه می کرد ...بعد یه کم به مردم نگاه می کرد....مطمئنم خیال می کرد هادی بچه رو دزدیده!! البته ما به این موضوع عادت داریم!یعنی امکان نداره خوشحالی بعد از پارک رفتن و بازی کردن با گریه های موقع خروجمون همراه نشه.واقعا هم نمی دونم برای این مسئله چه راهکاری بیندیشم!!