پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت پنجم)

1392/3/20 13:24
نویسنده : مامان پریناز
337 بازدید
اشتراک گذاری

يكشنبه 92/1/11-ساعت 12 ظهر

ديشب بعد نماز مغرب كه از حرم برگشتيم و شام خورديم،با مامان و باباي هادي رفتيم صحن مسجدالنبي و چند تا عكس يادگاري گرفتيم.بعد من و مامان رفتيم پايين بقيع نشستيم و زيارت نامه و نماز خونديم.هادي خيلي راحت ميتونه بره روضه.يعني كلا براي مردها راحته.عكسهاي خوشگلي كنار ضريح و منبر و محراب گرفته.با فيلم هايي هم كه ميگيره من 3 ضلع ديگر ضريح كه براي خانم ها بسته است رو مي تونم ببينم.برگشتيم هتل و تا بخوابيم ساعت 12:30 بود.ساعت 4 بود كه زنگ موبايلم صداخورد براي نماز صبح.به زحمت بيدار شدم چون روز قبلش بعد از ظهر هم نخوابيده بودم و حسابي كسر خواب داشتم ولي پاشدم و وضو گرفتم و با هم رفتيم حرم.احساس ميكردم مغزم بيدار نميشه.سر نماز صبح كم مونده بود خوابم ببره!خلاصه بعد نماز تصميم گرفتم برگردم هتل و استراحت كنم و بعد برم روضه.چون از ساعت 5/5 كه نماز صبح تموم ميشه تا 7/5 كه در روضه باز ميشه و بعد هم كه ميريم تو حدود ساعت 9-8 ميتونيم وارد روضه رضوان بشيم،مطمئن بودم طاقت نميارم.خلاصه رفتم هتل و خوابيدم.ساعت 8 بيدار شدم رفتم صبحانه خوردم .هادي گفته بود براي صبحانه نمياد براي همين براش صبحانه آوردم تو اتاق و رفتم حرم.خيلي سريع و زود وارد روضه شدم.حسابي وقت داشتم زيارت كنم و از نزديك زيارت كردم.بعد رفتم قسمت هاي عقب تر و كلي نماز خوندم هم نماز قضا هم نماز حاجت و توبه و نماز به نيابت از مامان و بابا و اطرافيان.ساعت نزديك 11 ديگه كم كم بيرونمون كردن.از حرم اومدم بيرون و رفتم سمت بقيع و زيارت وداع خوندم و همونجا پايين پله هاي بقيع نماز زيارت وداع خوندم و با ائمه و بزرگان بقيع خداحافظي كردم.بعد از در نزديك هتل ،وارد مسجد النبي شدم و الان هم اينجا نشستم و منتظرم تا اذان بشه.يك ساعتي قرآن خوندم .فكر مي كردم بتونم در طول سفر ختم قران كنم ولي ديدم نمي رسم و وقتي بخوام تند بخونم اصلا نمي فهمم و به دلم نمي چسبه در نتيجه شروع كردم به صورت انتخابي سوره هايي از قران رو مي خونم.الان هوس سوره "زمر" رو كرده بودم و با تامل خوندم يعني اساسي حال كردم.چقدر اين سوره زيباست...

خيلي وداع با حرم پيامبر سخت بود.اشك امونم نمي داد و فقط از خدا مي خواستم،اين زيارت رو زيارت آخر من قرار نده.به اميد خدا ساعت 4 بعد از ظهر به سمت مسجد شجره حركت مي كنيم.

 

يكشنبه 92/1/11-ساعت 8:45 شب

الان تو اتوبوس در حال رفتن به سمت مكه هستيم.عصري رفتيم مسجد شجره.پيش از رفتن مراسم مداحي و خداحاظي با مدينه داشتيم كه منقلبمون كرد.همگي از هتل لباس احراممون رو پوشيديم.حس قشنگيه جماعت يكرنگ و بي ريا...تو مسجد شجره چند ركعت نماز مستحبي جهت احرام خونديم و بعد يه تعداد خانم هايي اونجا بودن كه مال بعثه رهبري بودند(معينه)،اونها برامون نيت و لبيك ها رو مي گفتن و ما تكرار مي كرديم.اذان شد و نماز مغرب و عشا رو خونديم و سوار اتوبوس ها شديم.حاج آقاي روحاني كاروان تو اتوبوس ما هستند.همراه هم باز هم لبيك گفتيم.يه شور و اشتياق خاصي تو چهره همه ديده ميشه و همچنين حس همكاري زياد.شام رو سريع دادند،بعد از چند روز مداوم برنج خوردن،بالاخره يه غذاي فست فودي دادن!ناگت مرغ و سيب زميني سرخ شده و زيتون و خيارشور.خوشمزه بود دستشون درد نكنه.

هادي با حوله هاش كمي درگيره و يه كم معذبه.همش ميخواد زيادي پوشيده باشه  براي همين مثل آدم آهني راه ميره و حركت مي كنه!!الان چراغ هاي اتوبوس رو خاموش كردن و صداي بچه ها كم شد.خدايا كمك كن اعمالمون رو درست انجام بديم.                                                                                                                            

**تو اتوبوس كه بوديم مامان زنگ زد.داشتيم حرف مي زديم كه پريناز اصرار كرد گوشي رو بگيره البته نمي دونست من پشت خطم.تا گوشي رو گرفت و صدامو شنيد خيلي عادي گفت:مامانمه...مامان برام عروسك بگير...ديگه صداي هق هق من بود كه تو اتوبوس پيچيد .ولي خيلي اروم شدم كه ديدم بهانه نگرفت و راحت برخورد كرد.**

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

بهناز
16 اردیبهشت 92 11:04
نوش جون...
ساراا
16 اردیبهشت 92 13:56
پريناز خاله چي ميكشي از دست اين خواهر شوهر من!
عادي برخورد ميكردي ميزده زير گريه،
ميزدي زير گريه ميزده زير گريه
و خلاصه همش ميزده زير گريه
ما كه بي تجربه ايم و فقط بقيه مادرا رو ديديم مادر به اين خوبي نوبره والا
ببينم دايي زاده ات كه به دنيا بياد منم كه انقدر عروس گلي هستمميتونم همين قدر اشك دم مشكم ذخيره و آزاد سازي كنم...؟!


این اشک دم مشک نقطه ضعف روحی بزرگ منه خواهر!!کار هر کسی نیست!
بهناز
16 اردیبهشت 92 19:46
ماجرای گریه چیا خواهرا؟
(بهناز در نقش خواهر شوهر زهرا)


هیچی سارا میگه چرا این بچه عادی هم برخورد میکرده تو گریه می کردی؟!!خب گریه ام می گرفت دیگه چیکار کنم!
هدیه
17 اردیبهشت 92 13:39
حاج خانوم لباس احرام خیلی برازندته
انشاله مجدد مشرف شوید ؟ تمتع

انشاله عکس بعدی حاجیه خانم پری هم توش باشه


انشالله...
اميدوارم شما هم دفعه بعد با همسر گرامي تشريف ببرين انشاءالله
بهنازمامان رادین
18 اردیبهشت 92 10:02
وای چقدر خوشگل تر شدی با لباس احرام دوستم.ان شالله که دوباره قسمتتون بشه سه تایی برین این دفعه.


مرسييييييييييي
آبجی
18 اردیبهشت 92 10:30
ای جانننننننننننننن مدیر مدیره خوده مدیره ... اناشلله لباس احرام تمتع رو شما و همسری بپوشید به زودی سه نفری با پریناز عزیزم برید ان اشلله ..... خیلی بهتون می اد دقیقا عینه فرشته ها ... لذت می برم از خوندن نوشته هات حاجیه خانومممممممممم هر روز می ام و سر می زنم که ببینم اونجا شما چیکارا کریدد و کجاها رفتید ... من چشم طمع دارم برای دفعات بعد یو استفاده از تجربیاتتون .... ... در مورد وبلاگی هم که فرمودید اطلاعت امر کردیم خواهری
وفا مامان پارسا
18 اردیبهشت 92 17:47
چه زیبا و دلنشین نوشتی ..


انشالله به زودي قسمتتون بشه
فاطمه مامان صبا
22 اردیبهشت 92 1:04
معرکه اس ......این لباس واقعا به همه میاد و به تن شما واقعا عالیه حسابی خوش تیپ شدین هر دوتون حجکم مقبول حاج خانوم حاج آقا ایشالا سری بعد تمتع با پری خوشگلتون
مریم مامان آریا
22 اردیبهشت 92 13:13
واااااااااااای خوشکل خانوم رو ببین ای جان


جدی خوشگلم؟؟؟؟!!!!!خداااااااااااااا یعنی من خوشگلم!!!!
مریم مامان آریا
22 اردیبهشت 92 13:15
وای تر و تمیز و تپل و مپل


تپل مپل منو میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خیلی هم دلت بخواااااااااد