پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

مامانی دلتنگم...

پریناز طلای مامان سلام نمیدونم چرا دلم گرفته.خیلی چیزا ذهنمو درگیر کرده از جمله زرده تخم مرغ نخوردن تو!! این که شوخی بود ولی خدایی این ماه مامانتو خیلی حرص دادی و برعکس ماه پیش که حسابی پوفی میخوردی این ماه کم اشتها شدی تا حالا یه زرده تخم مرغ کامل نخوردی.کامل که چه عرض کنم نصفشو هم خوب نخوردی.مامان جون میگه اینقدر سر غذا خوردن این بچه حرص نخور بچه به این تپلی ولی کو گوش شنوا.از صبح که بیدار میشم فکر و ذکرم غذا درست کردن برای تو شده.همینم هست که فکر میکنم اگه برم سر کار برام بهتره.هم کمتر به تو گیر میدم هم خودم ذهنم باز میشه اتفاقا یه داروخانه نزدیک خونه آگهی داده برای داروساز.تصمیم گرفته بودم برم.مامان جون میگه من ...
18 تير 1390

روزهای پرهیاهو

د ختر نازم   چند روزه همش مشغولیم و تو حسابی خسته شدی یه کمم بداخلاق شدی ودوست داری بخوابی ولی سخت میخوابی.البته خونه خودمون خوب میخوابی ولی امان از روزایی که بریم خونه مامان بزرگها.حق هم داری خوب همش شلوغ پلوغه.آخه مامان ایران و بابا حمید روز دوشنبه 6 تیر به سلامتی از مکه برگشتن.خیلی بهشون خوش گذشته بود.خییییلیییییییی دلشون برات تنگ شده بود.بالاخره خاله مرجان هم رفت خونه خودشون.دیگه این روزای آخر حوصله اش سر رفته بود و دلش مامانشو(سوغاتیاشو )میخواست.دست مامان جون درد نکنه کلی لباسای خوشگل برات آوردن عمه فریده و شوهرش هم جمعه 10 تیر رفتن مکه و هاله جون اومد تهران پیش خاله مرجان.دیگه حسابی سرشون گرم شده و خاله یه...
12 تير 1390

نیم سالگرد خوشبختی هزار باره مامان و بابا مبارک

دخمل ناناز مامان و بابا شش ماهگیت مبارک امروز صبح رفتیم واکسن شما رو زدن.الهیییییییییی قربونت برم چه مظلوم گریه میکردی.چوفتش بشه خانومه سوزن بهت زد!!تا ظهر پات درد میکرد بابایی از سر کار اومد خیلی جیغ میزدی اونم دلش سوخت عصر نرفت مطب تا اگه گریه کردی تنها نباشم ولییییییی نشون به اون نشون که نشسته کشوی مدارکشو مرتب میکنه و تو روی پای من لالا کردی!خدا رو شکر حالت بهتر شد. دلم میخواست به مناسبت 6 ماهگیت و دندون در آوردنت برات جشن بگیرم ولی هم خونه هنوز کامل مرتب نشده هم من و بابایی خیلی خسته ایم.امشب 3 نفری جشن میگیریم عسلم دیروز هوای دل مامانیت بارونی بود آخه این مدت خیلی به من و بابایی فشار اومد و خسته شدیم.از اینکه حتی...
3 تير 1390

سفر به الیگودرز!

به دعوت عمو حامد و زن عمو منا روز ١٢ خرداد صبح زود به سمت الیگودرز راه افتادیم .حدودا ٥/٥ ساعت راه بود و از شهرهایی مثل قم و خمین رد شدیم.توی راه خیلی دختر خوبی بودی و انگار ذوق زده بودی که مسافرت میرفتی چون همش الکی میخندیدی و جیغ میزدی قربونت برم.وقتی رسیدیم مامان بزرگ اینا هم اونجا بودن و روز قبل رسیده بودن.چند روز دور هم بودیم و هم به ما خوش گذشت هم اونا از غریبی و تنهایی نجات پیدا کردن!!زن عمو همش به تو میگفت پرنسس من! یه روز گلپایگان و خوانسار هم رفتیم.خوانسار واقعا شهر خوشگلی بود .سر سبز و پر درخت. به قول مامان بزرگ الیگودرز نرفته بودی که رفتی!! روز یکشنبه ١٥ خرداد برگشتیم تهران. (متاسفانه خاله طاووس به رحمت ...
3 تير 1390

ناز نازی من هفت ماهه شد

دختر خوشگل مامان دیگه حسابی داری بزرگ میشیا!!خیلی بانمک و شیطون بلا شدی و دل همه رو میبری.الهی که همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه جای مامان ایران و بابا حمید خالیه.دلم براشون تنگ شده ولی خوش به حالشون چه جای خوبین مامانی دلم هوای سر کار رفتن داره.فکر نمیکردم به این زودی دلم بخواد برگردم سر کار ولی از خونه موندن خسته شدم و گاهی روحیه ام کسل میشه.اگه جای خوب در حد 2-3 روز بتونم کار پیدا کنم شاید برم. امروز رفتیم اجاق گازی که انتخاب کرده بودمو خریدیم.ایشالا سوپها و پوفی هایی که با این اجاق میپزمو بهتر و بیشتر از همیشه بخوری.ازت راضیم سوپهای مامان رو خوب میخوری مخصوصا از وقتی که آلو میریزم بیشتر دوست داری. فردا وقت د...
3 تير 1390

شله زرد دندونی!!

نفس نفس من سلام مرسومه برای دندون درآوردن نی نی  آش دندونی میپزن که هیچ شباهتی به آش نداره هر چی حبوبات دستشون میرسه میپزن بدون سبزی اسمش میشه آش دندونی.از اونجایی که دیگه معده ها ضعیف شده من تصمیم گرفتم شله زرد برات بپزم.دیروز ٢٨/٢ یه دیگچه شله زرد بار گذاشتم.تو هم کمی تب داشتی به خاطر واکسن.ولی عجب شله زردی شد.خونه اطرافیان پخش کردیم.الهی که همیشه تنت سالم و دندونات سفید باشه.البته من با بابایی شرط کردم که خودش به دندونات رسیدگی کنه بالاخره اون کارشه! مامان جون دیروز یه گردنبند چشم نظر نقره بهت کادو داد که دندونای خوشگلت چشم نخورن!!   ...
3 تير 1390

اسباب کشی

  دختر خوشگل مامان سلام عسلم بالاخره بعد از ١ ماه کار بازسازی خونه تموم شد و دو شنبه ١٩ اردیبهشت به خونه جدیدمون اسباب کشی کردیم.یک ماه سختی رو گذروندیم.بابایی که همزمان با کار مجبور بود با همه جور کارگر و بنا و نقاش و ... سر و کله بزنه  منم که مشغول جمع کردن وسایل بودم و تو که همش انتظار بازی داشتی.دیگه خیلی کلافه بودیم و خدا خدا میکردیم کارها به خوبی پیش بره و تموم بشه.روزهای آخر مامان جون و مامان بزرگ میومدن کمکم و من فقط میخواستم تو رو نگه دارن و باهات بازی کنن خدا رو شکر خونه خوشگلی شد ... چه اتاق خوشگلی داری عزیزم.دیوارهاشو یاسی کردیم.خودت هم خیلی دوست داری و کلی ذوق میکنی راستییییییی...
3 تير 1390

جشن هفت ماهگی پریناز

نازپری مامان سلام گلم. دیروز عصر دایی جون دعوت کرد شام بریم خونشون.ما هم آماده شدیم رفتیم و به مناسبت هفت ماهگیت کیک گرفتیم و یه شمع 7 پسر عمه حامد هم اونجا بود ولی دایی مهدی امتحان داشت نیومد.خیلی خوش گذشت ولی جای مامان اینا خیلی خالی بود... بعد از شام دیگه خوابت گرفته بود ولی زندایی با کلی سر و صدا سر حالت آورد و جشن گرفتیم و عکس و فیلم گرفتیم. راستییییییی  عشق من امروز دیدم جوونه دندونای بالات هم دراومده.الهییییییییییی چه ناز بشی.خاله مرجان میگه شکل خرگوش میشه!!(به تاریخ 28/3/90) مرجان میگه آش بپز ولی کارم زیاده.مامان ایران که بیاد میگم برات بپزه. دیشب مرجان رو آوردیم خونمون.تو اتاقت...
28 خرداد 1390

بدون عنوان

دختر یکی یه دونه من سلام ساعت از ۱۱ گذشته و تو هنوز تو خواب نازی!!دختر اینقدر خوابالو!! البته برای من که خوبه و میتونم وسایلمون رو جمع کنم.به امید خدا تا ۱۵ ام باید اسباب کشی کنیم و بریم خونه خودمون که به یمن قدمهای تو تونستیم بخریم.الهی خدا همیشه تنت رو سلامت نگهداره و هزار برابر بیشتر بهت روزی بده دختر گلم ...
5 ارديبهشت 1390