پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

دعای خالصانه

یعنی خوشم میاد از بچه تیز و شیطونی که دارم که قششششنگ حساسیتای منو می فهمه!!تازگیا وقتی میخواد اذیتم کنه سریع میگه:مامان بذار یه دعایی بکنم.ای خدای مهربون به ما یه بچه دیگه بده!!!  منم واسه  این که خوشش بیاد از اینکه داره سر به سرم میذاره کلی جیغ جیغ می کنم که واااااای نههههههه خدایا همین یه دونه بسه!باز میگه:ای خدای مهربون به ما سه تا بچه دیگه بده!!!کلی روحمونو شاد می کنه با این شیطونیاش ...
30 ارديبهشت 1393

انفاق!

مکالمه پریناز و باباش: -بابا هادی ما چرا دو تا ماشین داریم؟؟ -خب یکی مال مامانه یکی مال من که بریم سرکار -نه ما باید یه دونه داشته باشیم اون یکی رو بدیم به کسایی که ماشین ندارن ...
23 ارديبهشت 1393

سردرگمی

الان تازه از مصاحبه مهدکودک منتخب پریناز برگشتم.کل راه برگشت تا شرکت ذهنم درگیر بود و با خودم فکر می کردم.به معیارهایی که تو ذهنمه و آرمان هایی که دارم که به هیچ وجه نمی خوام کوتاه بیام ،که دلم نمیخواد یه نظر فیکس و محکم رو به زور تو ذهن بچه فرو کنم.....بی خیال شدم بی خیال!! ...
20 ارديبهشت 1393

اندر مزایای پارک!

عصره.حوصله دخترک سر رفته.لباس می پوشیم و میریم پارک.چقدرم شلوغه.یه سری خانومهای "هم پارکی" دور هم نشستن و بلند بلند حرف می زنن.بچه هاشونم سرگرم بازی ان.سمت دیگه ای میرم و با فاصله ای یه کم دورتر مشغول تماشا و البته کنترل بازی دخترک میشم.خاطره تلخ اون دفعه که با بابابزرگش رفت پارک و یه بچه صورتشو گاز گرفت هنوز آزارم میده و لحظه به لحظه باید چشمم بهش باشه.میره به جمع بچه هایی می پیونده که سرسره مارپیچی رو از پایین به بالا میرن و بچه هایی که از بالا دارن سر میخورن ناراحتن که اینا مزاحمشونن.میرم جلو و به پریناز تذکر میدم که این کار خوبی نیست.قشنگ به نوبت از پله ها برین بالا و از سرسره بیایین پایین.یه مامان خانوم که خیلی ادعای مامان ...
17 ارديبهشت 1393

اولین مصاحبه!

باورم نمیشه که از الان دارم برای مدرسه رفتن دخترکم برنامه ریزی می کنم!به فکر افتادم که از سال بعد پریناز رو مهدی بفرستم که از همونجا مدرسه هم بره و دیگه خیالم بابت مدرسه هم راحت بشه.دیروز مصاحبه یکی از مدرسه هایی بود که مدنظرمه.البته به قولی مشاهده!!برنامه تو حیاط مهدکودک با حضور مامانا و بچه ها اجرا شد.اولش دخترک اساسی جوگیر شده بود و تا حدی بداخلاق! ولی کم کم با محیط اخت شد و همکاریش با مربیا خوب بود.اگه از این مرحله سربلند بیرون اومده باشه مرحله بعدی مصاحبه با منه! تا ببینیم خدا چی میخواد... ...
15 ارديبهشت 1393

میریم اردو دو دو!

دختر کوشولوی مامان....امروز اولین اردوی زندگیت رو تجربه می کنی.دیروز که رضایت نامه اردوی نمایش عروسکی رو امضا می کردم تو دلم هول و ولا بود .یاد روزهایی افتادم که بابا اجازه بعضی اردوهای مدرسه رو نمی داد و تازه فهمیدم که حق داشته.الان حتما وسط نمایش هستی.الهی که بهت خوش بگذره عزیز دلم ...
15 ارديبهشت 1393

تجربه های نو

خداییش نمیدونم کی قراره آدم بشم.کی میخواد برام ثابت بشه که هیچکدوم از بدقلقی های بچه موندگار نیست و هر موردی و مشکلی یه دوره ای داره و خودش با گذشت زمان حل میشه.مشکلی که ٣-٢ماه منو داغون و عصبی کرده بود با یه مدت صبوری بیشتر و به کار بردن ترفندهای بچه پسندانه حل شد اونم به بهترین نحو.یا همین برنامه خوابیدن شب که یک سالی بود که خودجوش جاشو عوض کرد و رفت رو تختش ولی شرطی شده بود که من یا هادی تا زمانی که خوابش ببره کنارش باشیم و این موضوع برای ما خیلی آزاردهنده شده بود چون پریناز معمولا دیر میخوابه و اونقد حرف میزنه و شیطنت میکنه تا خوابش ببره و این وسط من یا هادی خورد و خمیر از کارای روزانه همون جا رو زمین سرد خوابمون می برد.حالا دخترک من ع...
7 ارديبهشت 1393

یه عالمه دخمل

هفته پیش خونه دوستم زهره جون دعوت داشتیم.کلی دخمل طلای قد و نیم قد اونجا بودن و سر بچه ها حسابی گرم بود البته هر از گاهی صدای یکیشون می رفت به آسمون که چی؟فلانی عروسک منو برداشت....چرا فلانی نقاشیمو خط خطی کرد ....ولی خیلی کاراشون بامزه بود و حسابی خوش گذشت.   ...
7 ارديبهشت 1393

دل ای دل...واشو ای دل!

این روز مادر و کادو گرفتنش هم تموم شد و این دل لامصب من وا نشد که نشد.چی می شد وقتی میگیره آدم بره یه لوله باز کنی تاسیساتی چیزی بیاره علت شناسی بشه و بعدم تعمیرات؟!هی باید بشینی دوگوله رو به کار بگیری آخرشم نفهمی به چه دلیلی از کائنات دلگیری.کاش می شد اون وقتها که بی دلیل و با دلیل حال نداری یه مساحت 1*1 داشته باشی بری توش درو ببندی و بگی کاری به کارم نداشته باشیییییییییید زودی خوب میشممممممم.... ...
2 ارديبهشت 1393