اصولا یکی از دلایلی که هیچ وقت دلم نخواسته برم سراغ تخصص اینه که من اگه توی یه کاری وارد بشم تا ته دیگشو درنیارم ول نمی کنم!یادم میاد روزای امتحان تو مدرسه و دانشگاه رو که خودمو به معنی واقعی کلمه می کشتم.حاضر نبودم کوچکترین جمله یا تمرینی جا بمونه و من نخونده برم سر امتحان.اونروز وقتی مرجان بهم می گفت میخوام برای کنکور فقط ریاضی 2 رو بخونم و ریاضی 1 رو ول کنم شاخام داشت از توی گوشام می زد بیرون!!آخه اینهمه فرق بین من و آبجیم؟؟حکایت روزهایی که درگیر حفظ قرآن بودم هم همینطور بود.گاهی وقتا خودمو حبس می کردم تو اتاق و هی دوره می کردم.یادمه یه بار چندین روز پشت هم همینجووووووور داشتم قرآن می خوندم بابا پرسید:مسابقات سراسری قرانه؟؟گفتم نه...