پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

هوای سفر

نازپری دردونه مامان....یه چند روزی بار و بندیل بستیم و رفتیم سفر.کجا؟شمال.با اینکه هفته قبلش خیلی برفی بود و اوضاع قاراشمیش ولی دیگه خبری از سرما نبود و هوا عالی بود.خیلی بهمون خوش گذشت که مهم ترین علتش همکاری شما بود.تازه تازه معنی خوش گذشتن تو سفر با بچه رو دارم می فهمم و با خودم میگم چرا زمانی که کوچیکتر بودی اینقدر بابت ناهماهنگیهات تو سفر حرص می خوردم.همه چی گذشت و شما بزرگتر و عاقل تر شدی فقط من بودم که یه وقتایی بیش از اندازه حرض و جوش غذا و شیطنت هاتو میخوردم.دیگه الان تو رستوران خیلی خوب همکاری می کنی.یه وقتی هم ممکنه نخوای غذا بخوری ولی محاله که من حرص بخورم!!الانم چیزی از شیطنتت کم نشده ولی به خاطر بزرگ شدنت میدونی که اگه از مام...
26 بهمن 1392

دختر بامزه!

من نمی فهمم چه صیغه ایه باید بچه ها رو زور زورکی برد دستشویی!انگار اون چند ثانیه از عمرشون کم میشه حیفشون میاد.خونه خودمون باشیم اصلا کاریش ندارم تا خودش بگه.همیشه هم گفته و مشکلی نداشتم ولی خونه دیگران کمی اضطراب می گیرم.مخصوصا مامان ایران که هی هول میندازه به جون آدم که خب به زور ببرش الان خونه رو نجس میکنه!هرچی ام میگم اینکار زوری نیست و خودش میاد میگه باز هم بهم استرس میدن.چند روز پیش که اونجا بودیم دیگه اینقدر وضعیتش بحرانی بود که نمی تونست رو دوپا وایسته و هی بالا پایین میرفت.دیگه مجبور شدم تو یه عمل غیر اخلاقی با جیغ و گریه ببرمش.تو مسیری که بریم دستشویی جیغ و دااااااااااد که من جیش ندارمممممم.بردم نشوندم اونم همچنان داد می زد که جی...
10 بهمن 1392

عکسای مهدکودک

مهدکودک دخترک به هر مناسبتی بهمون پیشنهاد میده که لباس مناسب تن بچه ها کنیم تا اگر مایلیم ازشون عکاسی بشه.منم هر چند تا مناسبت یکی اینکارو میکنم.چون همه مناسبتها دیگه خیلی عکساش تکراری میشه.از طرفی از پروسه آتلیه بردن هم زیاد خوشم نمیاد و البته سالی یه بار اینکارو میکنیم ولی واقعا با بچه ای مثل پریناز خیلی سخته که هی بخوای لباس عوض کنی و فیگورش بدی!!خلاصه فعلا با عکسای مهد حال میکنیم!برای شب یلدا گفته بودن لباس تنشون کنیم.چند روز پیش عکس ها رو تحویل دادن با دیدن دو تا از عکسهاش جیغم دراومد!خود عکاس لباس سنتی آورده بود و تن بچه ها کرده بودن.خیلی از دیدنشون ذوق زده شدم   تو این عکس نمیدونم چرا دهن کوشولوش یه ور ی شده !! ...
1 بهمن 1392

گیچی

یکی از بزرگترین سرگرمی های دخترک قیچی کردنه و میتونه مدتها با قیچی سرگرم بشه فقط من باید مراقب باشم سراغ کاغذهای مهم ما یا کتاب قصه های خودش نره.دیگه اینم پذیرفتم که همیشه همه جای خونمون پر باشه از کاغذ خورده! و همینطور نقاشی که اگر اگر احیانا صدایی از دخترک درنیاد و خودش سرگرم بشه احتمالا در حال نقاشیه.اینجا هم اصلا حواسش به من نبود. ژستت تو حلقمممممم مادر... اینا هم که دویار غار!!اینقدر دعواهاشون بامزه و شیرین بود که فقط حیفم اومد فیلم نگرفتم! هرکس میتونه هرجور دلش خواست رفتار کنه به شرطی که به دیگران آسیب نزنه.خب دخترک من این روزا دلش میخواد اینجوری تی وی ببینه!فقط من باید دلمو گنده کنم و نگران اف...
24 دی 1392

اشکالی نداره!

میگم:پریناز چرا علی اومده بود خونمون زدیش؟ با قیافه خیلی حق به جانب میگه:آخه علی به من گفت بی ادب! میگم:خب نباید می زدی کار بدی کردی میگه :خب اشکالی نداره یه وقتایی دعوا میشه دیگه!! آخه دیگه من چی دارم بگم جلوی این بچه حاضر جواب؟؟؟   ******************************************************* مامان میای خواخر (خواهر)بازی کنیم؟تو بشی خواخر من منم میشم پریناز هی میره میاد میگه: خوااااخرررر بیا یه بازی جدید جالب بکنیم!! میگم:باشه خواهر بیا بازی کنیم نه من که خواخر نیستم من پرینازم تو خواخری! خواااااخررررر ببین برات ماشین آوردم بازی کنیم؟ بازیمون تموم میشه میگه:خواخر مرسی که با...
22 دی 1392

اتصالات!

ديروز از اون روزهايي بود كه به قول بابا هادي سيم هاي مغز دخترك به هم خورده بود و اتصالي كرده بود!!برعكس هميشه كه عصرها 2-3 ساعت ميخوابه يك ساعت خوابيد و از موقع بيدار شدن يه كم غر زد.تا شب هم شيطنت هاي عجيب غريب.يعني كارايي كه آدم باورش نميشه.راه رفتن لبه بالايي مبل ها...به هم ريختن همه چي...زدن من!خلاصه شب كه بابا اومد خونه خيلي اعصابم قاطي بود گفتم ديگه تحويل خودت مغزمو تيليت كرده!!شام رو خورديم و بعدش نشستيم به ميوه و شيريني خوردن.البته شيرينيش مناسبت داشت اونم سالگرد اولين ديدارمون بود كه هميشه به عنوان "روز عشق"جشن ميگيريم.بعد ديدم رفت سراغ باباش و شروع كرد به اذيت كردن.بعد در كمال پررويي گفت:"اذيت كردن نوبتيه،الان نوبت باباست" ...
18 دی 1392

برف ندیده!

یه روز تعطیل که از نوع عزا هم باشه,بیکار هم باشی,بعد از مدتها برف هم همه جا رو سفیدپوش کرده باشه,...فقط می طلبه که بزنی بیرون.به پیشنهاد هادی دیروز صبح رفتیم یه پارک کوهستانی بالای کوه تا دخترک یه دل سیر برف بازی کنه و البته خودمون هم!خیلی خوش گذشت.یه آدم برفی فسقلی هم ساختیم که دخترک دلش نمیومد ازش جدا بشه و میگفت با خودمون ببریمش.بعدم که راضیش کردیم که آدم برفی باید پیش برفها بمونه مصمم بود که خرابش کنه و اونقدر لگد زد به طفلک که تبدیل به پودر آدم برفیش کرد!!بعدم که گشنه و تشنه برگشتیم خونه و دلی از عزا درآوردیم.خوشحالم که ماه صفر تموم شد!! بلکه به مبارکی ماه ربیع الاول دل من هم هر روز شادتر بشه انشالله...   ...
13 دی 1392

غلط غولوط!

ناناز مامان آلولدم(آوردم) ببلم كن(بغلم كن) دندونفزشك(دندونپزشك) پرتلاك(پرتقال) استوكر(اسكوتر) بژرگ(بزرگ) ژود(زود) عبق(عقب) قبل(قلب) بوش(بوس) سستم(شستم) چوب چوب (چوب شور) و .... به اضافه "ق" هايي كه "گ" تلفظ ميشه! من با اينا حال مي كنم.دلم نميخواد اين تلفظ ها درست بشه.نميدونم چرا مامان بزرگ اينقدر تلاش مي كنه درستشو يادت بده!اصلا اگه اينا رو هم درست بگي كه ديگه حرف زدنت ميشه مثل من و بابا!من عاشگتم نفسمممم   ...
10 دی 1392