پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

سکوت

هیچ کاری به اندازه سکوت کردن در برابر کار بد در مورد پریناز جواب نمیده.الان سر اینکه فیلمی که دلش میخواست تو گوشیم نبود عصبانی شد و گوشیمو پرت کرد.بدون هیچ عکس العملی مشغول مطالعه شدم و فقط قیافمو غمگین نشون دادم.از اتاق رفت بیرون.5دقیقه بعد برگشت با لبخندی به پهنای این بناگوش تا اون بناگوش!گفت من رفتم فکر کردم.گفتم به چی فکر کردی؟گفت فکر کردم که من نباید کار بد بکنم و تو رو اذیت کنم! ...
12 تير 1393

این دنیای مجازی...

امکانات ورود به دنیای مجازی خیلی زود تو خونه ما برقرار شد و شاید این بزرگترین دلیل وابستگی زیاد من به این دنیا باشه.اما سعی کردم حتی اگر گاهی برای سرگرمی هم از این دنیا استفاده می کنم باز هم در کنارش چیزی واسه یادگرفتن و تجربه  برام داشته باشه.تو این دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کردم.دوستایی که هرچند نمیشناسیشون و ندیدیشون ولی خیلی بیشتر از دوستان و نزدیکانت برات مفیدن.این دوست ها باهات رابطه ای ندارن که بخوان تو زندگیت سرک بکشن یا بشینن و رفتارهاتو تحلیل کنن و وسواس های بیمارگونه فکری شون رو بهت منتقل کنن.حتی اگرم بینشون نخاله ای پیدا بشه بدون آزردن روح لطیفت میتونی از لیست دوستات حذفشون کنی و به زندگیت با آرامش بیشتر ادامه بدی.خدا ...
11 تير 1393

آموزه های دینی

حقیقتا یکی از اصلی ترین دغدغه هام برای بزرگ کردن پریناز بعد آموزش دینی بوده.شاید یکی از مباحثی باشه که اونقدر توش ابهام وجود داره که خیلیا در نهایت به این نتیجه می رسند که دین دار بودن یه چیز ذاتیه و نه اکتسابی . هنوز اونقدر مسیر طولانی در پیش دارم که نمیتونم قضاوت کنم ولی احساس میکنم هر دو بعد ذاتی و اکتسابی بودن در این مورد دخیله.هرچند عواملی مثل دوران بارداری و یا حتی قبلش هم اونقدر روی شخصیت و خلق و خوی آدمها موثره که شاید اون چیزی که به ذات ارتباطش میدن اثر رفتارهای دوران پیش از حضور بچه تو دنیا باشه.تنها چیزی که بهش معتقدم اینه که یقینا بزرگترین کارگاه شکل گیری بعد دینی بچه خانوادس.از همون دوران پیش از حضور پریناز ، من و هادی سعی می ...
10 تير 1393

وای وای وای دندونم

یادم نمیاد تا حالا اینقدر طولانی مدت درد کشیده باشم.الان 3 هفتس درگیر دندون دردم و فعلا درمانها دردمو ساکت نکرده.دیگه رمقی برام نمونده.به حق روز اول ماه مبارک خدایا خوبم کن.... ...
8 تير 1393

اولین تجربه کلاس درس!

امروز کلاس زبان داشتم و طبق معمول 5شنبه ها درگیر بودم برای سپردن پریناز به بزرگترا.ولی متاسفانه نشد که مامان بزرگاش نگهش دارن و خلاصه مستاصل بودم که چیکار کنم.تصمیم گرفتم ساعت اول کلاس رو ببرمش و بعد باباش بیاد دنبالش.چقدرم بچم خوشحال بود که میخواد بره کلاس زبان!با کلی ذوق و شوق آماده شد.مثل من یه پوشه برداشت و دفتر نقاشی و مداد و کتاب داستان توش گذاشت و راه افتادیم.از سیستم کلاس خوشش اومده بود و خیلی مودب نشسته بود.اول با نقاشی مشغول شد بعد با خوراکی.بعد با کشوندن من به دستشویی اونم دومنظوره!بعدم دیگه داشت حوصلش سر میرفت که خودش وسایلشو برد ته کلاس و با خودش حرف میزد و کیف میکرد.زنگ تفریح که شد گفتم بریم بابا میاد دنبالت.ولی گفت من میخوام...
5 تير 1393

در انتظار...

این روزها تو فیس بوک یا وایبر یا جاهای اینچنینی هر روز چندین مطلب برام میاد که اگه آدم باشم باید درس بگیرم ولی....اینکه حیف از عمری که فقط منتظریم بگذره.اگه این یه ماه هم بگذره.اگه این 2 سال درسمم زود تموم بشه.اگه بچم زودتر مدرسه ای بشه و ....یادمون میره اینا عمریه که داره میگذره و دریغ از یه لحظه اش که دیگه برنمیگرده...حکایت ماه رمضونه که هر سال قبل اومدنش یه جماعتی غصه میگیرن و وای و وووی که خیلی سخته و گرمه و کاش زود بگذره...و چقدرم طفلکی زود میگذره!! دلم میخواد امسال ماه رمضون یه حرکتی واسه آدم شدن بکنم.یه تکونی به خودم بدم.کی میدونه که آیا ماه رمضون دیگه ای هم زنده است؟؟؟ ...
3 تير 1393

دختر عاقل!

به پریناز میگم چرا من رفته بودم مسافرت اصلا نگفتی مامانم کو؟ میگه آخه من بزرگ شدم دیگه....میگم دیگه تنهایی هیچ جا نمیرم تو رو هم می برم.میگه خب نمیشه که برای کار میری منو ببری! ...
14 خرداد 1393

مامااااااااان

عصرا پریناز از خواب بیدار میشه: ماماااااااان آب بده.....ماماااااااااان بیا لیوانمو بگیر(راضی نمیشه بذاره رو میز).....مامااااااااان جیشم داره میریزه.....مامااااان یه چیزی بده بخورم.......ماماااااااااان سی دی فلانو بذار.....مامااااااان این سی دیشو دوست ندارم..........مامااااااان الان یه چیز دیگه بده بخورم.......ماماااااان بیا توپ بال بازی......ماماااااان پس بابا کی میاد......مامااااااااااان پی پی دارم.....مامااااااااان بیا بازی.....ماماااااااااان حوصلم سر رفته......مامااااااااان پس من چی بخورم؟؟؟؟.....ماماااااااااان ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان من مامانمو میخوااااااااااااام.... ...
11 خرداد 1393