پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

در انتظار...

این روزها تو فیس بوک یا وایبر یا جاهای اینچنینی هر روز چندین مطلب برام میاد که اگه آدم باشم باید درس بگیرم ولی....اینکه حیف از عمری که فقط منتظریم بگذره.اگه این یه ماه هم بگذره.اگه این 2 سال درسمم زود تموم بشه.اگه بچم زودتر مدرسه ای بشه و ....یادمون میره اینا عمریه که داره میگذره و دریغ از یه لحظه اش که دیگه برنمیگرده...حکایت ماه رمضونه که هر سال قبل اومدنش یه جماعتی غصه میگیرن و وای و وووی که خیلی سخته و گرمه و کاش زود بگذره...و چقدرم طفلکی زود میگذره!! دلم میخواد امسال ماه رمضون یه حرکتی واسه آدم شدن بکنم.یه تکونی به خودم بدم.کی میدونه که آیا ماه رمضون دیگه ای هم زنده است؟؟؟ ...
3 تير 1393

دختر عاقل!

به پریناز میگم چرا من رفته بودم مسافرت اصلا نگفتی مامانم کو؟ میگه آخه من بزرگ شدم دیگه....میگم دیگه تنهایی هیچ جا نمیرم تو رو هم می برم.میگه خب نمیشه که برای کار میری منو ببری! ...
14 خرداد 1393

مامااااااااان

عصرا پریناز از خواب بیدار میشه: ماماااااااان آب بده.....ماماااااااااان بیا لیوانمو بگیر(راضی نمیشه بذاره رو میز).....مامااااااااان جیشم داره میریزه.....مامااااان یه چیزی بده بخورم.......ماماااااااااان سی دی فلانو بذار.....مامااااااان این سی دیشو دوست ندارم..........مامااااااان الان یه چیز دیگه بده بخورم.......ماماااااان بیا توپ بال بازی......ماماااااان پس بابا کی میاد......مامااااااااااان پی پی دارم.....مامااااااااان بیا بازی.....ماماااااااااان حوصلم سر رفته......مامااااااااان پس من چی بخورم؟؟؟؟.....ماماااااااااان ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان من مامانمو میخوااااااااااااام.... ...
11 خرداد 1393

دعای خالصانه

یعنی خوشم میاد از بچه تیز و شیطونی که دارم که قششششنگ حساسیتای منو می فهمه!!تازگیا وقتی میخواد اذیتم کنه سریع میگه:مامان بذار یه دعایی بکنم.ای خدای مهربون به ما یه بچه دیگه بده!!!  منم واسه  این که خوشش بیاد از اینکه داره سر به سرم میذاره کلی جیغ جیغ می کنم که واااااای نههههههه خدایا همین یه دونه بسه!باز میگه:ای خدای مهربون به ما سه تا بچه دیگه بده!!!کلی روحمونو شاد می کنه با این شیطونیاش ...
30 ارديبهشت 1393

انفاق!

مکالمه پریناز و باباش: -بابا هادی ما چرا دو تا ماشین داریم؟؟ -خب یکی مال مامانه یکی مال من که بریم سرکار -نه ما باید یه دونه داشته باشیم اون یکی رو بدیم به کسایی که ماشین ندارن ...
23 ارديبهشت 1393

سردرگمی

الان تازه از مصاحبه مهدکودک منتخب پریناز برگشتم.کل راه برگشت تا شرکت ذهنم درگیر بود و با خودم فکر می کردم.به معیارهایی که تو ذهنمه و آرمان هایی که دارم که به هیچ وجه نمی خوام کوتاه بیام ،که دلم نمیخواد یه نظر فیکس و محکم رو به زور تو ذهن بچه فرو کنم.....بی خیال شدم بی خیال!! ...
20 ارديبهشت 1393