پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

بوی ماه مهر

باز هم سال تحصیلی جدید داره شروع میشه.هرچند شنیدن سرود "باز آمد بوی ماه مدرسه"آدمو یه حالی میکنه که شاید خیلی هم خوشایند نباشه ولی واقعا صفای اول مهر فقط به مدرسه رفتن و کیف و کتاب نو هست.یادش به خیر... مهد کودک پریناز باهامون صحبت کرد که طبق بررسی هاشون چون دخترک هم رشد جسمی خوبی داره هم توانمندی ذهنی بالا(البته به قول خودشون!)و احساس کردن بهتره وارد فاز آموزشی بالاتر بشه ازمون اجازه خواستن که وارد مقطع پیش دبستانی 1 بشه.در واقع چون بچه نیمه دومی هست تو یکی از پایه ها باید دوبار بمونه.قرار بود کوچیکتر که بود یه مقطعی رو دو بار تکرار کنه ولی همیشه چون قد و قواره اش بزرگ بود اول سال تحصیلی کلاسش رو ارتقا می دادن تا الان که رسید به این...
30 شهريور 1393

پیک نیک

از چند روز قبل برنامه داشتیم که پنج شنبه شب بریم پارک و بساط شام ببریم.رفتیم یه باغ خیلی قشنگ و تا حدی ناشناس که ما جدیدا پیداش کردیم.اینقدر خوشگل و باصفاست که آدم کیف می کنه.من شام رو به عهده گرفتم.مامان میوه و چای.سارا هم یه کیک خوشمزه پخته بود.مامان و باباش هم اومدن و جمعمون جمع شد.پریناز هم تا تونست بازی کرد.وقتی رسیدیم خونه برگشت گفت:خیییلیییی خوش گذشت هاااا!! خدایا شکرت واسه دورهمی هامون ...
21 شهريور 1393

این روزها

تابستون هم داره تموم میشه و به سرعت برق و باد نصف سال گذشت.معمولا از تموم شدن تابستون خوشحال میشم چون تحمل گرما برای آدم گرمایی مثل من خیلی سخته.شاید واسه اطرافیانمم سخت باشه که قیافه قرمز و برافروخته منو ببینن وقتی گرمم میشه!! این روزها هم داره طبق معمول میگذره با چاشنی "حوصلم سر رفته " دخترک!!و گاهی بهانه گیری های الکی و لوس شدن های بی نمک!!که با تحقیقی که کردم دیدم دوستامم تا حدی درگیر این 4-3 سالگی پر از بهانه و گریه های ناشی از لوسی هستن.پس میذارم به حساب طبیعی بودن شرایط و امیدوار میشم به گذران زمان...ولی خب از حق نگذرم دخترکم خیلی رفتارهای خوب هم پیدا کرده که امیدوارم داره میکنه به اینکه بتونم بهش اعتماد بیشتری بکنم...
16 شهريور 1393

اصالت

وقتی با خودم دقیق به زندگی و روابط و رفتارهای دیگران و حتی خودم نگاه می کنم می بینم هرچقدر بالا و پایین بریم اخر همونی میشیم که سرشتمون ازش منشا گرفته.وقتی باخودم فکر میکنم اگه یه جای دور زندگی کنم دلم فقط برای دو موجود پر پر میشه اونم پدر و مادر.بخصوص وقتی ادم خودش بخشی از دنیای پدر و مادری میشه بهتر به درک این موضوع می رسه.و چه بدبختن کسانی که حتی تو قلبشون محبت این دو موجود پایدار نشده.و چه بیچاره تر کسانی که فکر کنند میتونن با طعنه و کلام ناسزا ، فردی رو از اصالت وجودیش دور کنند.وقتی به زندگی مشترک نزدیک به 10 ساله خودم فکر میکنم میبینم واقعیت اینه که وقتی با کسی همسفر میشی یه جورایی اصالتتون در هم گره میخوره پس حتی راضی نمیشی که کسی ب...
14 شهريور 1393

ماموریت

بازم ماموریت ولی ایندفعه با دو تا از همکارای خوبم...دو روز بود ولی اندازه دو سال خندیدیمو و خوش گذشت!هادی می گفت چند وقت یه بار از این اردوها برو خیلی روحیه ات عوض میشه!!دخترک و باباش هم رفته بودن ارنگه و به اونا هم خوش گذشته بود و طبق معمول دخترک سراغی ازم نگرفته بود!!! ...
10 شهريور 1393

امروز باید بنویسم!

خودمم نمی دونم چرا سرم شلوغه!نمیدونم چرا دستم به نوشتنم نمیره!اصلا نمیدونم  چرا خوشم میاد از تنبلی!شایدم تنبل نیستم ولی انتظارم از خودم بیشتره.وگرنه که سرشلوغی که خاصیت نداشته باشه معلومه وقت تلف کنیه دیگه!نه ذکر و یاد خدا به زندگیم اضافه شده....نه زندگیم تر و تمیزتر و مرتب تر شده...نه پول بیشتری تو جیبم اومده...اصلا نه خوشگل تر و باربی تر شدم!!!هه هه هه  ولی کلا حالم خوبه چون آرووووووومم...دخترک خونمونم خوبه.تابستونه و جمله معروف "بازم حوصلم سر رفته" گاهی اوقات اینقدر تکرار میشه که میخوام خودمو حلق آویز کنم.تازه خیلی وقتا وقتی پیشنهاد بدم بریم بیرون بگردیم؟میگه نه بریم خونه کسی!نمیشه هم که مدام مزاحم دیگران بود.اونقدر ...
31 مرداد 1393

روزشمار...

دیگه این روزها توانم ته کشیده و خیلی بی جون شدم.با گرمای شدید هوا و روزهای طولانی ، امسال ماه رمضان سختی بود ولی الهی شکر که تونستم یه ماه مهمون خدا باشم.تنها توشه ای که از این ماه مبارک برداشتم تلاش برای صبور بودن بود که واقعا هم احساس آرامش دارم....امروزم یه روز دیگه بود و یه شاهکار دیگه!اونم وقتی مامان به معنی واقعی کلمه بیهوش شده بود     ...
5 مرداد 1393

هنرنمایی

یه روزگارانی بعد از ظهرها اگر پریناز نمی خوابید منم نمی خوابیدم یعنی اصلا خوابم نمی برد از نگرانی اینکه مبادا اتفاقی پیش بیاد.ولی چند وقته مدلم عوض شده و اینقدر بعد از ظهرها خسته ام که بیهوش میشم.چون پریناز هم کلی طول می کشه که بازی کنه و کارتون ببینه و بعد خودش بگیره بخوابه.خلاصه تقریبا در 90 درصد موارد وقتی بیدار میشم با یه شاهکار جدید روبرو میشم.از قاطی کردن 20 قلم مواد غذایی تو آشپزخونه تا ریخت و پاش اساسی و ...دیگه آخرین هنرنماییش چند روز پیش بود که تا چشمامو باز کردم دیدم شلوارشو که نو بود آورده با دو تا پاچه تو دستش و با اعتماد به نفس کامل میگه:آخه من دوست داشتم شلوارک داشته باشم.الهی بمیرم بچم شلوارک نداشته تا حالا عقده ای شده!! هی...
31 تير 1393