پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

اندر مزایای پارک!

عصره.حوصله دخترک سر رفته.لباس می پوشیم و میریم پارک.چقدرم شلوغه.یه سری خانومهای "هم پارکی" دور هم نشستن و بلند بلند حرف می زنن.بچه هاشونم سرگرم بازی ان.سمت دیگه ای میرم و با فاصله ای یه کم دورتر مشغول تماشا و البته کنترل بازی دخترک میشم.خاطره تلخ اون دفعه که با بابابزرگش رفت پارک و یه بچه صورتشو گاز گرفت هنوز آزارم میده و لحظه به لحظه باید چشمم بهش باشه.میره به جمع بچه هایی می پیونده که سرسره مارپیچی رو از پایین به بالا میرن و بچه هایی که از بالا دارن سر میخورن ناراحتن که اینا مزاحمشونن.میرم جلو و به پریناز تذکر میدم که این کار خوبی نیست.قشنگ به نوبت از پله ها برین بالا و از سرسره بیایین پایین.یه مامان خانوم که خیلی ادعای مامان ...
17 ارديبهشت 1393

اولین مصاحبه!

باورم نمیشه که از الان دارم برای مدرسه رفتن دخترکم برنامه ریزی می کنم!به فکر افتادم که از سال بعد پریناز رو مهدی بفرستم که از همونجا مدرسه هم بره و دیگه خیالم بابت مدرسه هم راحت بشه.دیروز مصاحبه یکی از مدرسه هایی بود که مدنظرمه.البته به قولی مشاهده!!برنامه تو حیاط مهدکودک با حضور مامانا و بچه ها اجرا شد.اولش دخترک اساسی جوگیر شده بود و تا حدی بداخلاق! ولی کم کم با محیط اخت شد و همکاریش با مربیا خوب بود.اگه از این مرحله سربلند بیرون اومده باشه مرحله بعدی مصاحبه با منه! تا ببینیم خدا چی میخواد... ...
15 ارديبهشت 1393

میریم اردو دو دو!

دختر کوشولوی مامان....امروز اولین اردوی زندگیت رو تجربه می کنی.دیروز که رضایت نامه اردوی نمایش عروسکی رو امضا می کردم تو دلم هول و ولا بود .یاد روزهایی افتادم که بابا اجازه بعضی اردوهای مدرسه رو نمی داد و تازه فهمیدم که حق داشته.الان حتما وسط نمایش هستی.الهی که بهت خوش بگذره عزیز دلم ...
15 ارديبهشت 1393

تجربه های نو

خداییش نمیدونم کی قراره آدم بشم.کی میخواد برام ثابت بشه که هیچکدوم از بدقلقی های بچه موندگار نیست و هر موردی و مشکلی یه دوره ای داره و خودش با گذشت زمان حل میشه.مشکلی که ٣-٢ماه منو داغون و عصبی کرده بود با یه مدت صبوری بیشتر و به کار بردن ترفندهای بچه پسندانه حل شد اونم به بهترین نحو.یا همین برنامه خوابیدن شب که یک سالی بود که خودجوش جاشو عوض کرد و رفت رو تختش ولی شرطی شده بود که من یا هادی تا زمانی که خوابش ببره کنارش باشیم و این موضوع برای ما خیلی آزاردهنده شده بود چون پریناز معمولا دیر میخوابه و اونقد حرف میزنه و شیطنت میکنه تا خوابش ببره و این وسط من یا هادی خورد و خمیر از کارای روزانه همون جا رو زمین سرد خوابمون می برد.حالا دخترک من ع...
7 ارديبهشت 1393

یه عالمه دخمل

هفته پیش خونه دوستم زهره جون دعوت داشتیم.کلی دخمل طلای قد و نیم قد اونجا بودن و سر بچه ها حسابی گرم بود البته هر از گاهی صدای یکیشون می رفت به آسمون که چی؟فلانی عروسک منو برداشت....چرا فلانی نقاشیمو خط خطی کرد ....ولی خیلی کاراشون بامزه بود و حسابی خوش گذشت.   ...
7 ارديبهشت 1393

دل ای دل...واشو ای دل!

این روز مادر و کادو گرفتنش هم تموم شد و این دل لامصب من وا نشد که نشد.چی می شد وقتی میگیره آدم بره یه لوله باز کنی تاسیساتی چیزی بیاره علت شناسی بشه و بعدم تعمیرات؟!هی باید بشینی دوگوله رو به کار بگیری آخرشم نفهمی به چه دلیلی از کائنات دلگیری.کاش می شد اون وقتها که بی دلیل و با دلیل حال نداری یه مساحت 1*1 داشته باشی بری توش درو ببندی و بگی کاری به کارم نداشته باشیییییییییید زودی خوب میشممممممم.... ...
2 ارديبهشت 1393

هدیه

آخ که هیچ هدیه ای به اندازه شنیدن صدای گرم دلبندت که به استقبالت میاد و با صدای بلند میگه"عید مادر مباااااارک" دوست داشتنی و با ارزش نیست....  ...
31 فروردين 1393

مادر....

شاید  واژه نگرانی به نظر یه مفهوم منفی بیاد ولی وقتی با عشق و شوق و لذت بدرقه بشه میشه یه مفهوم قشنگ و امیدبخش که تو هیچ موجودی نمیشه جستجوش کرد جز "مادر"...مادر بودن یعنی یه اضطراب دایمی برای پرورش یه گل که نمیخوای ذره ای شادابی و سرزندگیشو از دست بده...خوشحالم که خدا به من هم نعمت مادر بودن عطا کرده...کاشکی مثل مامان عزیزم یه مادر صبور و باگذشت باشم ...
30 فروردين 1393

روال زندگی

خیلی خوشم میاد که پریناز از برنامه زندگیمون راضیه و دوست نداره این برنامه تغییر کنه.اینکه عصرا بازی کنه بعد شب بابا بیاد.شام بخوریم.میوه بخوریم و حرف بزنیم.مسواک کنیم و بعدم لا لا.حتی ممکن نیست یک شب یادش بره قبل خواب مامان و بابا رو از ته دل بوس کنه و بگه عاشقتونم!البته این چیزا گاهی مشکل ساز میشه و به قول بابا حمید ترک عادت موجب مرض است!مثلا هفته پیش دیروقت از عروسی برگشتیم .وقتی آماده خواب شدیم دخترک چنان گریه و زاری راه انداخته بودددد که چی؟ما که هنوز میوه نخوردیم وقت خواب نیست هنوز!!یا حتی بعضی شبا که من یا بابا حال نداریم قصه های طویل اندر طویل مسواک رو براش بگیم و تصمیم میگیریم اون شب رو بی مسواک بخوابه خانوم با کلی ادعا میاد که :من...
28 فروردين 1393