مامانی دلم برات تنگ شده...
روبروی کعبه ایستادم و حسابی به یادتم...
زیر ناودون طلا تو حجر اسماعیل هستم.برات نماز خوندم....
در حال طوافم.الان از کنار حجر الاسود رد شدم.هر چی دلت میخواد از خدا بخواه...
اینها مکالمات این چند روز من و مامانه...با هر بار تماس یا اس ام اس اونقدر منقلب میشم که نمی تونم خودمو کنترل کنم هم دلم براش تنگ شده و هم حسابی بهش حسودیم میشه...چقدر دلم برای اونجا پر می کشه...دائم دارم بالا پایین می کنم و فکر و خیال که آیا امسال می تونیم بریم؟با بچه یا بدون بچه؟وقتی امسال مامان هایی رو دیدم که کوچولوهاشونو گذاشتنو برای حدود 40 روز رفتن حج با خودم میگم 12 روز رو میشه تحمل کرد و روی ماه دخترک رو ندید....ولی همون تصور لحظه جدا شدن هم اشکمو در میاره...نمیدونم می سپرم به خدا هر چی خودش صلاح میدونه...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی