پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

اندر احوالات 22 ماهگی!

1391/6/27 10:44
نویسنده : مامان پریناز
438 بازدید
اشتراک گذاری

فندق نمکی مامان

                           22 ماهگیت مبارک عروسکمماچماچماچبغلبغلبغل

 

این روزها با تغییرات و پیشرفت هایی که می کنی غافلگیرمون می کنی.از ادای کلمات سخت بگیر تا یاد گرفتن کارهایی که به نظر ما فهم و درک بالایی می خواد.

الان دیگه خیلی کلمات رو میگی و جمله سازی 2 کلمه ای رو شروع کردی:


این بابا منه...مامان مال منه...توپ چی شده؟...بابا ددر...مامان کوش؟...

یکی از پیشرفتهای مهمت در این ماه یاد گرفتن رنگ ها بود.اصلا قصد یاد دادن نداشتم یعنی نمیدونستم چطوری باید مفهوم رنگ رو بهت بگم.ولی تو بازی هایی که می کردیم رنگ هر اسباب بازی رو بهت می گفتم.ولی برام مهم نبود یاد میگیری یا نه.تا اینکه هفته پیش وقتی حمام بودم دیدم صدای جیغ و هورا از بیرون میاد.در رو باز کردم به بابایی گفتم چه خبره سر و صدا می کنین؟بابایی گفت خبر داری دخترت همه رنگها رو بلده؟گفتم نه!آفرین دختر زرنگمتشویقسبز.آبی.قرمز.زرد.سفید رنگهایی هست که خوب یاد گرفتی.

به شدت به کتاب علاقمند شدی.من هم از خدا خواسته همش برات کتاب می خرم.البته هر کتابی رو دوست نداری.من هم هنوز نفهمیدم چرا از بعضی کتاب ها خوشت نمیاد.ولی من انواعش رو برات میگیرم تا هر کدوم رو دوست داشتی برات بخونم.قبلا فقط دوست داشتی تصاویر کتاب  رو اسم ببرم و برات بگم.ولی الان خیلی خوشت میاد که شعرهای کتاب رو بخونم.من هم با انواع صداهای کوچیک و بزرگ و شیر و پلنگ و خرگوش شعرها رو برات می خونم.و همین باعث شده کلمات زیادی یاد بگیری.وقتی یه صفحه کتاب رو باز می کنم میدونی موضوعش چیه و تلاش می کنی با کلمات توضح بدی.مثلا یه صفحه یه طرفش خورشید بود.یه طرفش ماه و ستاره وشب.گفتی:هوشیید(خورشید)...مااااه...خواب....خوووپیششش(خر و پف!)

 

مدتهاست که بوس کردن رو یاد گرفتی ولی بیشتر عروسکهات رو بوس می کردی و گاهی با اصرار و التماس من یه بوس تحویلم می دادی.ولی الان دیگه خجالت نمی کشی.وقتی میریم خونه مامان بزرگها ردیف با همه دست میدی و بوسشون می کنی.خوشحالم که تو ابراز احساساتت خجالتی نیستی و همه تلاشم رو می کنم تا یاد بگیری هر وقت دلت خواست احساساتت رو بروز بدی.گاهی می بینم بی مقدمه مامان جون یا مامان بزرگ یا دیگران رو بغل می کنی.

 

دختر نازم به امید خدا از اول مهرماه قراره بری مهد جدید چون ظاهرا مهد فعلی قراره تعطیل بشه.البته مدتهاست به فکر تغییر مهدت بودم و خوشحالم جای بهتری قراره بری.امیدوارم خیلی زود با محیط جدید کنار بیای.

 

هفته پیش به کمک بابایی یه خونه تکونی مختصر پاییزی کردیم و احساس خوبی داشتم که همه جا تمیزتر شده.با خودم فکر کردم چرا دلم رو خونه تکونی نکنم؟؟با خودم تصمیم گرفتم خیلی شادتر از قبل باشم.تصمیم گرفتم ورزش رو شروع کنم.مدتهاست که به بهانه بچه داری ناخن هام رو از ته ته می گیرم ولی دوباره سر ذوق اومدم که به ناخنهام برسم.رفتم آرایشگاه و موهام رو مدل دادم تا از یکنواختی در بیام.سعی می کنم افکار منفی رو از ذهنم دور کنم و فقط به چیزهای مثبت فکر کنم.باید دوباره شروع کنم به خوندن کتاب قانون توانگری چون انرژی عجیبی بهم میده.چند وقت پیش که با غذا خوردنت مشکل داشتم یه عبارت تاکیدی نوشتم و در یخچال چسبوندم.از اون موقع غذاخوردنت خیلی بهتر شده شکر خدا.خلاصه که مامانی تو هم تلاش کن و به من انگیزه بده تا مامان شادتری برات باشم.


راستی یادم رفته بود بگم.2-3 هفته پیش دایی مهدی رسما "مهندس" شد.هورااااااااااااااتشویقخونه مامان جون براش یه جشن فارغ التحصیلی گرفتیم.

مامان جون این روزها سخت مشغول آماده شدن برای سفر حج هست.خوش به حالش که این سعادت نصیبش میشه.با اینکه خوشحالم که به این سفر میره از طرفی دلم گرفته که چطوری 36 روز دوریش رو تحمل کنم...یادمه دفعه پیش خاله مرجان یک سالش بود که مامانی رفت مکه. قبل رفتنش و روزهایی که اونجا بود کارم گریه بود..گریه

از اونجایی که کار رسیدگی به دندونهات به عهده بابایی هست من زیاد به دندونهات توجه نمی کنم.چند روز پیش که قلقلکت می دادم و از ته دل می خندیدی فهمیدم دندون کرسی دوم بالات هم دراومده و به سلامتی و میمنت پرونده دندانهای شیری شما بسته شد.امیدوارم تا زمان دراومدن دندونهای اصلی این دندونها سفید و تمیز و خوشگل باقی بمونند.

دختر نازنینم با اون دل پاکت برامون دعا کن که خیر و برکت همیشه همراه زندگیمون باشهماچقلب




پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سارا
28 شهریور 91 15:42
مباركه خانوم خانوما انشالله 120سالگيشو جشن بگيريم... زن دايي سارا
خاله مرجان
31 شهریور 91 15:21
مبارک باشه پریناز خوشگل