روزه کله گنجشکی

نازنین دختر من...

از اونجایی که جمعه شب من چند تا از دوستای بابایی و خانواده هاشونو برای افطاری دعوت کرده بودم 5 شنبه مشغول تدارکات بودیم و شما هم تا حد فراتر از ممکن شیطنت می کردی.اصولا دوست نداری کسی به کارش برسه و دوست داری مرکز توجه همه قرار بگیری.اونقدر خسته بودی که همش خمیازه می کشیدی و منم از خدا خواسته ساعت 10 شب خوابوندمت و با بابایی مشغول کار شدیم.دم دمای سحر بود حس کردم بیداری.یه کم اومدی سرتو روی شونه ام گذاشتی و لوس بازی ولی من مثلا خواب بودم.با خودت کلی حرف می زدی.تا اینکه ساعت زنگ زد برای سحری .من آروم از اتاق رفتم بیرون و بابایی تلاش کرد شما رو بخوابونه که تلاشش بی فایده بود.به بابایی گفتم بذار بیاد پیش ما.خلاصه این شد که شما با اون چشمای پف کرده که به زحمت باز می شد ولی خیلی سرحال و خوش و خندون اومدی تو جمع ما برای سحری خوردن.انگار حس می کردی یه کار عجیبیه برای همین تند و تند با همون زبون خارجکی ذوق زده حرف می زدی.

دلت نمی خواست بری تو صندلیت بشینی و واقعا می خواستی کنار ما باشی.شروع کردی به غذا خوردن .خیلی بانمک می خوردی .من و بابایی قند تو دلمون اب شده بود که دختری کنار ما داره سحری می خوره.

بعد از نماز هم خیلی راحت گرفتی خوابیدی عین یه فرشته کوچولو...

و این شد که شما برای اولین بار روزه کله گنجشکی گرفتی!!

آقا ایلیا و علی کوچولو و پرینازی مشغول حرکات ژانگولر:

دخمل عسلی تازگیا عاشق کباب کوبیده شدی!!یعنی چنان دولپی می خوری که منم میخوام تو رو بخورم.ولی کاش یه غذای سالمترو اینقدر دوست داشتی.کمتر مال بیرونو میگیرم.بیشتر از این آماده ها میگیرم که باید سرخ بشه و وقتی غذا نداشته باشم یا شما کم اشتها باشی از اینا میدم !

چند وقت پیشا وقتی دیدم از پس جمع کردن اسباب بازی هات و گذاشتنشون سرجاش برنمیام یه سبد گرفتم که کاربرد اصلیش سبد رخت چرکه ولی من به عنوان سبد اسباب بازی گرفتم.دیگه هرچی بریزی زمین با یه حرکت میریزم تو سبد و خونه مرتب میشه!!وقتی به خودت هم بگم وسایلتو جمع کن میریزی تو سبد.ولی کم کم داره جذابیتشو از دست میده و می خوای یه جور دیگه ازش استفاده کنی.حالا دیگه خودت میری توش و کلی بالا پایین می پری!

مامانی جونم یه عروسک نوزاد داری که خیلی دوسش داری و هر جا تو خونه راه میری این بغلته.اسمشم گذاشتیم علی کوچولو!چند روز پیشا نمیدونم چیکار کردی که دیدم یه پای علی کوچولو کنده شده.یه سیستم پیشرفته ای هم داره که من هر چی فکر میکنم نمی فهمم این پاچطوری تو بدن عروسک فرو رفته بود و هیچ جوره نمی تونم وصلش کنم.

چند روز پیش حسابی به علی کوچولو ماست دادی  و سر تاپاشو ماستی کردی.منم دیدم هر کاری کنم بازم بوی ترش ماست رو لباس نی نی میمونه انداختمش لباسشویی.مثل بیشتر عروسکات...

دیروز در ماشین رو باز کردم و چند تا لباس دیگه بود اونا رو کشیدم بیرون.بعد با صحنه ای مواجه شدم که با اینکه تو خونه تنها بودم ولی یه دل سیییییییییییییر خندیدم

حالا سر علی رو تونستیم داخل گردن فرو کنیم ولی دست ها رو نمیدونم باید چیکار کنم.انگار با یه سیستم مکش وصل شده بود.سوزن هم نمیره توش که بدوزم.خلاصه علی کوچولوی ما بی دست و پا شد...