پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

تکه گمشده

1391/5/9 12:15
نویسنده : مامان پریناز
501 بازدید
اشتراک گذاری

روزه داری توی این روزهای طولانی و گرم سختی های خودشو داره.یکی از عوارض روزه داری خواب آلودگیه که به خاطر پایین افتادن قند خون همش آدم حس می کنه یه چیزی مثل چرخ و فلک دور سرش می چرخه!

امروز بعد از ظهر خیلی خوابم میومد ولی از اون روزایی بود که تو اصلا قصد خواب نداشتی.(نمیدونم شاید بعضی روزها تو مهد یه چرتی می زنی که اینقدر بعد از ظهر سرحالی.باید به مربی بگم هرجور شده شما رو نخوابونن)رو تخت دراز کشیدم شما هم اومدی روی پام با انواع و اقسام عروسکها و موبایل بابا.هرچی لالایی بلد بودم خوندم ولی انگار نه انگار.همش حواست به گوشی بابا بود و نمی خواستی بخوابی.منم بی خیال شدم و خودم گرفتم خوابیدم.البته اینجور وقتا خوابم نمی بره مگه اینکه یه لحظه چرتم بگیره.تو عالم خواب و بیداری بودم می شنیدم که داری تو اتاق بالا پایین می پری و یه چیزی میگی.بعد حس کردم یه چیزی گذاشتی بالای سرم.چشممو باز کردم و دیدم قرانم بالای سرمه.یه لحظه صدای زنگ خطر تو گوشم پیچید.قرانو برداشتم یه صفحه اومد حس کردم چند تا ورق نیست.بله  یه طرف صفحه ٣٧ بود و یه طرف ٦٦!وااااااااای عین جت از جام پریدم کنار اتاق یه صحنه ای دیدم و صدای تکه تکه شدن قلبمو شنیدم.یه دادی زدم به پهنای آسمون و درجا اشکام سرازیر شد....صفحات قرانمو ریز ریز کرده بودی .بابایی با صدای من از جاش پرید و اومد تا صحنه رو دید اونم خیلی دعوات کرد و حالا هم من گریه می کردم هم شما.تکه کاغذا رو جمع کردم.بابایی که رفت سر کار همش میومدی سراغم و طبق معمول همیشه که وقتی کار بدی می کنی و دعوات می کنم اومدی از فاصله 5 سانتیمتری صورتم هی می گفتی مامان مامان مامان مامان....یه کم گذشت.وضو گرفتم و دست به کار شدم.تکه ها را با زحمت زیاد به هم چسبوندم و بعد اتو کردم.فقط یکی از صفحه ها یه تکه گمشده داره که هرچی میگردم پیدا نمی کنم نمیدونم کجا انداختی...

نمیدونم شاید اگر قران دیگری بود اینقدر عصبانی نمی شدم.قرانی رو پاره کردی که تکه ای از وجودمه.کتابی که سالها از دانشگاه به خونه و به کلاس قران و بعدها به محل کار و ...بردم و آوردم و سالهای زیادی تلاش کردم سطر سطر نوشته هاشو به سینه ام بسپارم...

خدایا ما رو ببخش که به ساحت کتابت بی احترامی کردیم.من باید بیشتر مراقب می بودم تا دستت به این کتاب مقدس نرسه.

و اینگونه است که من مدتهاست نمیتونم در حضور تو قران بخونم...

 

پی نوشت:شکر خدا تکه گم شده پیدا شد...


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)