پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

روزهای کمی سخت!

1391/5/17 12:06
نویسنده : مامان پریناز
448 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته عزیزم

روزهای ماه مبارک تند و تند دارن میگذرن.متاسفانه نمیتونم زیاد استفاده کنم.خدا ببخشه که بیشتر تحمل تشنگی و گرسنگی می کنم و بیشتر از این نتونستم حق این ماه رو به جا بیارم.ولی خب خدای من بزرگه و می دونه نگهداری از کوچولویی مثل شما خودش یه جور عبادته.چه روزهایی که حتی اجازه یه خرما خوردن دم افطار بهم نمیدی و فقط می خواهی توجهم به شما باشه....چه روزهایی که فقط یه ربع خواب نیمروزی که برای روزه دار آب روی اتیشه رو ازم دریغ می کنی....چه روزهایی که همون لحظه افطار نیاز به تعویض داشتی...و چه و چه و چه....

(اینجا دم افطاره و میخوام سفره بچینم.اومدی برا بابات لقمه گرفتی!)

این روزها به صورت کاملا خودجوش شب ها اتاق خودت می خوابی.یعنی موقع خواب ازم می خواهی که ببرمت اتاق خودت .از این پیشرفتت خیلی راضیم.دیگه دخترم حسابی داره بزرگ میشه.ولی از طرفی عادت کرده بودم شبها صدای نفس هاتو بشنوم یا گاهی خر و پف کردنتوناراحت

عاشق تلفن صحبت کردنی.با هر کی من حرف بزنم میای گوشی رو میگیری و با همون زبون خارجکی معروف کلی باهاش حرف می زنی.وسطاشم الکی بلند بلند می خندی! می خوای ادای ما رو دربیاری!

اینجا داری با مامان جونت صحبت می کنی.چون طولانی شد و خسته شدی نشستی زمین!

یه بازی داریم.میری پشت پرده قایم میشی و بعد خودتو نشون میدی.هر وقت بهت بگم "عروس شو" این بازی رو می کنیم.

ببخشید شما کجایی هستین خانوم خارجکی؟؟!!

این هم ماجرای هر روز غذا دادن به عروسکات!

ماشالله خودت کم زحمت داری نوه هامم باید هی بشور بساب کنم!قهقهه

خدایا این روزها صبر و طاقتم رو زیاد کن.نیرویی به من بده تا در برابر لجبازی ها و شیطنت ها و کنجکاوی های خطرناک این نازدونه بهترین برخورد رو بکنم و عصبانی نشم.

امشب شب قدره.هر کی به یادم بود برام دعا کنه...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

زن عمو منا
17 مرداد 91 20:59
سلام به خانومی و مامان خانومی...خیلی دلم واستون تنگ شده ...چقدر گل خانومم بزرگ شده دیگه واسه باباش لقمه می گیره ... مامان خانومی جون خیلی خیلی التماس دعا


ما هم روزشماری می کنیم بیاین تهران
نغمه(مامان کسری و نیکا )
18 مرداد 91 10:45
ماشالاه به این دخمل نازکه از حالاهوای باباشو داره ببوسش از طرف من حسابی
مریم(مامان کیمیا)
4 شهریور 91 0:22
سلام......یه چند وقتیه که بد سرم گرم بود و فرصت نشده بود بیام این ورا.....چه عروسکی شده این دخمل هزار ماشالا.... ماه رمضون امسال سختترین ماه رمضون کل زندگیم بود....تازه روزهای آخر کیمیا بلاخره یاد گرفت که بگه "مامان شما روزه ای من نباید اذیتت می کردم ایشالا یه روز تور عروسی را روی سرپریناز جون ببینی و با تمام وجودت بهش افتخار کنی....
فاطمه مامان صبا
9 شهریور 91 15:23
ای جونم واسه عروسکش پیشبندم بسته..........فسقلی شیطون انقد مامانیو اذیت نکن.....میام میخورمتا