روزهای کمی سخت!
فرشته عزیزم
روزهای ماه مبارک تند و تند دارن میگذرن.متاسفانه نمیتونم زیاد استفاده کنم.خدا ببخشه که بیشتر تحمل تشنگی و گرسنگی می کنم و بیشتر از این نتونستم حق این ماه رو به جا بیارم.ولی خب خدای من بزرگه و می دونه نگهداری از کوچولویی مثل شما خودش یه جور عبادته.چه روزهایی که حتی اجازه یه خرما خوردن دم افطار بهم نمیدی و فقط می خواهی توجهم به شما باشه....چه روزهایی که فقط یه ربع خواب نیمروزی که برای روزه دار آب روی اتیشه رو ازم دریغ می کنی....چه روزهایی که همون لحظه افطار نیاز به تعویض داشتی...و چه و چه و چه....
(اینجا دم افطاره و میخوام سفره بچینم.اومدی برا بابات لقمه گرفتی!)
این روزها به صورت کاملا خودجوش شب ها اتاق خودت می خوابی.یعنی موقع خواب ازم می خواهی که ببرمت اتاق خودت .از این پیشرفتت خیلی راضیم.دیگه دخترم حسابی داره بزرگ میشه.ولی از طرفی عادت کرده بودم شبها صدای نفس هاتو بشنوم یا گاهی خر و پف کردنتو
عاشق تلفن صحبت کردنی.با هر کی من حرف بزنم میای گوشی رو میگیری و با همون زبون خارجکی معروف کلی باهاش حرف می زنی.وسطاشم الکی بلند بلند می خندی! می خوای ادای ما رو دربیاری!
اینجا داری با مامان جونت صحبت می کنی.چون طولانی شد و خسته شدی نشستی زمین!
یه بازی داریم.میری پشت پرده قایم میشی و بعد خودتو نشون میدی.هر وقت بهت بگم "عروس شو" این بازی رو می کنیم.
ببخشید شما کجایی هستین خانوم خارجکی؟؟!!
این هم ماجرای هر روز غذا دادن به عروسکات!
ماشالله خودت کم زحمت داری نوه هامم باید هی بشور بساب کنم!
خدایا این روزها صبر و طاقتم رو زیاد کن.نیرویی به من بده تا در برابر لجبازی ها و شیطنت ها و کنجکاوی های خطرناک این نازدونه بهترین برخورد رو بکنم و عصبانی نشم.
امشب شب قدره.هر کی به یادم بود برام دعا کنه...