پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

شیش...شیش...شیش ساله شد زندگی!

1391/4/24 16:09
نویسنده : مامان پریناز
520 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازنینم

روزهای زندگی خیلی خیلی زود می گذره.یعنی تا چشم به هم میذاریم میان و میرن و خدا کنه این وسط دل کسی رو نشکنیم و فقط بندگی خدا کنیم.

این روزها من و بابایی 6 ساله شدن زندگیمونو  جشن گرفتیم و از خدا می خواهیم جشن 60 ساله شدن زندگیمون همراه با نوه یا نوه های خوشگلمون هم ببینیم انشالله...

شب 21 تیر بابایی مهربون با گل و کیک و کارت تبریک وارد خونه شد.شما اون روز خیلی بازی کرده بودی و مجبور شدم زودتر بخوابونمت.جشنمون رو 3 نفری برگزار کردیم البته نفر سوم شما نبودی خاله مرجان بود که چند روزی مهمونمون بود.بابایی تو کارت تبریک وعده یه شام دو نفره داده بود که فردا شبش یعنی زمان شام 6 سال پیش عروسی ! 2 نفری رفتیم و یه شام بی دردسر خوردیم!!!

با بابا جونی داشتیم این سال ها رو مرور می کردیم.3 سال اول زندگیمون که تو برج بودیم خیلی سالهای بی دغدغه ای بود.زیاد به دوردست فکر نمی کردیم.همش سفر و خوش گذرونی و روزهای رمانتیک!!دو سال بعدی کمی متفاوت تر بود.روزهای انتظار تولدت و ماه های اول تولدت تو یه خونه دیگه.و سال ششم تو خونه خودمون با سختی های خیلی بیشتر.البته اینکه میگم سختی منظورم شکایت نیست.بالاخره شرایط خیلی تغییر کرد.روزهایی که هر روز بوی پی پی از خونه به مشام می رسه.روزهایی که مامان با صدای بلند لالایی میگه تا دخترک دست از مقاومت برای خواب برداره.روزهایی که مامان عصبانی میشه از غذا نخوردن دخملی.روزهایی که دختری عشقش میکشه غررررر بزنه!!و البته   روزهایی سرشار از شیرینی.روزهایی که دخملی ناز میکنه و سرشو رو شونه های مامان و بابا میذاره.روزهایی که ازمون میخواد براش دست بزنیم تا نانای کنه.روزهایی که با حرفهای جدیدی که میزنه سورپریزمون می کنه.روزهایی که میره و میاد و از مامان نام نام(غذا)میخواد!!....

خدایا این جمع گرم و صمیمی رو برامون گرم تر و گرم تر کن.خدایا 2 عشق نازنینمو همیشه در پناه خودت سلامت نگه دار.

روز جمعه قرار شد من و بابایی تدارک نهار ببینیم اونم یه جای خوب به اسم ارنگه!!مامان جون اینا و پسرعمه حامد و هومن رو هم دعوت کردیم.واااااااقعا خوش گذشت.شما هم که تو ارنگه دل سیییییر شیطنت می کنی.

دخملی در حال چیدن و فوت کردن قاصدک:

 

مامانی و پریناز:هوهو چی چی...

 همیشه دوست داری از ما عقب بیفتی و بعد عین یه بچه ٥ ساله بدوی!

جونت به جون چوب شورت بسته اس!

یه کم آب بخورم تشنه ام شد!

آخ جووووون آب بازی

وااای ببین پسر عمه کجا رفته.منم میخواااام!

 

از احوالاتت کمی بگم.این روزها خیلی بانمک حرف می زنی.وقتی جایی میری ماجراهای اونجا رو به زبون خودت میگی البته کسی چیزی نمی فهمه ولی انگار خیلی واقعی داری حرف می زنی.کلماتت داره بیشتر میشه:اینجا و اونجا(که خیلی وقته میگی).آب.چوب شور.مورچه.موشی.دوغ.شیر....

یکی از کارهای مورد علاقه ات اینه که یه بالش و ملافه و یه عروسک دست می گیری و هی میذاری روی پات و نی نی رو میخوابونی.چنان محکم هم به پشت نی نی میزنی و پیش پیش می کنی یعنی بخواب نی نی!(بیچاره نی نی اینجوری زهره ترک میشه که!)

خودتم اینکارو با خودت زیاد میکنی.تشک و بالش و ملافه ات رو برمیداری و مثلا می خوابی.

شب ها خودت می خوابی یعنی دوست نداری رو پام بذارم.اینقدر ورجه وورجه می کنی که میگیری یه طرف می خوابی!

سی دی های با نی نی رو خیلی دوست داری و هرکدومو صد بار هم ببینی بازهم دوست داری.با شخصیت ها ارتباط برقرار می کنی و باهاشون می خندی و حرف می زنی.

فقط ظهرها برای خوابیدن خیلی اذیت می کنی.با همه خستگی مهد کودک باز هم میای خونه دلت می خواد بازی کنی و خیلی مقاومت می کنی که نخوابی.اگرهم من تسلیم مقاومتت بشم عصر حدود ساعت ٧-٨ دیگه خیلی خوابت میگیره.اون موقع هم بخوابی ساعت ٩-١٠ بیدار میشی و ما بیچاره میشیم برای خواب شب.برای همین تا جایی که توانم اجازه بده سعی میکنم ظهر ١ ساعت بخوابی.

اینم یه جور تلویزیون دیدنه دیگه!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

زن عمو منا
26 تیر 91 10:06
سلام سلام.با چند روز تاخیر مبارک مبارک خیلی خیلی مبارک...شرمنده به خاطر تاخیر...خیلی دوستون دارم


مرسی زن عمو جونی.جاتون ارنگه خیلی خیلی خالی بود
عاطفه
26 تیر 91 13:16
سلام عزیزم
الهی من بگردمش این دخمل موفری رو ماشلله خیلی ناز و ملوسه
عروس من میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی مبارکا باشه این اتفاق خجسته
بعدشم خانومی من چند روز نبودم وگرنه همیشه به یادتون هستم


مرسی خاله جونی.اگه مادرشووور خوبی باشی چرا که نه!!
فاطمه مامان صبا
26 تیر 91 16:51
مبارکه .........ایشالا صد سال کنار هم زندگی شادی داشته باشین
دخمل خانوم چقد شلوارتون خوشگله چقدم بهتون میاد عین عروسک شدی....بووووووووووووس

عزیزم وبلاگ صبا رو چنبار رفرش کنی باز میشه...مرسی که بهمون سر میزنی


خاله فاطمه چند بار دیگه هم تلاش کردم باز نشد.ای بابا شانس ندارم من........
بهناز مامان رادین
28 تیر 91 9:59
سلام زهرا جونی.خوبی؟مبارک باشه سالگرد ازدواجتون.ان شاالله همیشه شاد و سالم باشین کنار همدیگه.
وای خوش به حالتون چه خوش گذشته بهتون در دامن طبیعت.پریناز منم ببوسش محکم.عاشقشم.یه جورایی اداهاش شبیه رادینه.مو فرفری هم که هستن هر دوشون.راستی دلم تنگ شده براتون.


خاله بهنازی ما خیلی دوستت دارییییییم
مريم مامان آريا
31 تیر 91 10:22
سلام
ششمين سالگرد ازدواجتون مبارك
انشاء اله 120 سال در كنار هم خوش باشين
واي چه جاي خوشكل و با صفائي رفتين
عكسهاي پريناز خيلي خيلي قشنگ بود
مي دوني مخصوصا اوني كه از پشت چادرت رو گرفته بود خيلي رويايي بود اگر من بودم اون عكس رو بزرگ چاپ مي كردم و قاب مي گرفتم مي زدم تو خونه
اون عكس خيلي رومانتيكه
و اوني كه پشت سرتون مي دوه هم خيلي با مزه بود آريا دوست داره جلو جلو بره
نماز روزه هاتون قبول باشه


مرسی خاله.دوستت داریممممم