تاتی تاتی تاتی...هورااااااااااااا
دختر گوله نمکی من
بالاخره قدمهاتو استوار گذاشتی و راه افتادی.عین یه معجزه.تو که تا روز قبل یک قدم هم تنها نمی رفتی تند و تند قدم برداشتی و حالا هر روز با سرعت بیشتر داری تمرین راه رفتن می کنی.
به تاریخ 8 دی 90-پنج شنبه
جریان از این قرار بود که 5 شنبه شب همه خونه مامان جون بودیم تا من به مناسبت اولین حقوقم شام بدم!!بعد شام شما داشتی حسابی با دایی یاسر بازی میکردی و رفته بودی روی گردن دایی و از اونجا باهاش دالی بازی می کردی.دایی که کمی خسته شد شمارو گذاشت زمین ولی داشتی حمله می کردی طرف میز پر از میوه و ظرف و ...که بابایی دستتو گرفت تا حواست پرت بشه.یه لحظه یه قدم برداشتی.بعد انگار همون لحظه مغزت دستور داد که راه بری و شما تند و تند قدم برداشتی.واااااااای نمیدونی چه حالی بودم.همه ذوق کرده بودیم.خودت از همه بیشتر خوشحال بودی و همش می خندیدی الهیییییییییی فدات بشم من
مامانی خیلی خوشحالم که از همه این لحظات فیلم گرفتم.چون بازی شما با دایی خیلی بامزه بود مشغول فیلم گرفتن بودم که شروع کردی به راه رفتن.
اون شب تا ساعت 4 صبح نتونستم بخوابم اینقدر که ذوق داشتم صبح بشه و دوباره تاتی کنی.
فرداش تلاشتو بیشتر کردی و خیلی خوب خودت از زمین بلند میشی و راه میری.نه یه قدم نه دو قدم همینطوری میری تا به یه مانع برسی و بعد تالاپی میفتی زمین.
جمعه شب تولد سامان بود البته 2 روز زودتر جشن گرفتن.لباسای خوشگلتو پوشیدی و رفتیم تولد.خیلی خیلی خوش گذشت.یک ذره هم نه غر زدی نه اذیت.شام هم حسابی خوردی.خلاصه مهمونی بود که اصلا خسته نشدم.
اینا هم یه سری عکسای این چند وقت:
قربون موهای آشفته ات برم مامااااااااااااان
البته مامان جون لطف کردن یه کم موهاتو کوتاه کردن که من خیلی ناراحت شدم و کمی هم گریستم!!ولی بلند میشه دیگه....