تجربه جدید یه کم تلخ

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده گزند مباد

گل گلدون من

یه سرماخوردگی ساده اینقدر تو روحیه من تاثیر بدی گذاشته که فقط و فقط از خدا میخوام هیچ بچه ای تو دنیا دچار بیماری نشه.

حالت خیلی بهتره ولی کمی صدات گرفته.امروز دوباره بردیمت دکتر تا مطمئن بشیم گلوت عفونت نکرده که شکر خدا مشکلی نبود.ولی این چند روز خیلی خیلی خیلی به من و با با سخت گذشت.شبهایی که به خاطر کیپ بودن بینیت سخت می خوابیدی.روزهایی که جز شیر مامان هیچی هیچی نمی خوردی و ...زیاد دوس ندارم خاطرات تلخ بگم.ولی چه کنم مادر شدم و غصه ام میگیره طفلک معصوم من اشتهایی برای خوراکیهایی که عاشقشون بوده نداره.برعکس تصورم که فکر می کردم خیلی وزن کم کردی شکر خدا 100 گرم فقط کم شده بود.منتظرم اشتهات برگرده که دوباره هرچی دموست داری بدم بخوری.

این چند روز بارها و بارها شکستم و از غصه نشستم گریه کردم.گاهی هم ناشکری که چرا بچه سرما می خوره.بابایی میگفت همه چیز حکمت داره.این هم برای مقاوم شدن بدن و تولید آنتی بادی حتما لازمه.خلاصه عزیزم مامان مقاومی نیستم.

پروسه گشتن دنبال کار همچنان ادامه داره و هنوز اندر خم یک کوچه ام!حتی اگر نشه فعلا برم سر کار بازم تجربه خوبی برای شناختن آدمهاست.از افراد خیلی محترم بگیر تا بعضیا که برای خودشونو انسانیتشون متاسف میشم.مثل یه خانم دکتر 35 ساله که دری به تخته خورده بود و مدیر عامل یه شرکت دارویی بزرگ شده بود وقتی بعد از کلی انتظار تو اتاق انباریشون رفتم اتاق خانوم مدیر عامل حتا به کمر مبارک زحمت نداد که نیم خیز بشه بلند شدن پیشکش.اونقدر خط و نشون برام کشید که دلم می خواست بهش بگم که خیلی جاها التماسمو میکنن چی فکر کردین...حیف حیف که بی زبونم و این جور جاها سکوت میکنم.بابایی می گفت باید یه جواب دندون شکن می دادی بهش.

بابا حمید از دبی برگشتن و آخ جون سوغاتی!!یه کاپشن شلوار خوشگل که وقتی می پوشی میشی عروسک خانوم!!