هردم از این باغ بری می رسد..
دختر نازنینم
هر روز که میگذره همراهه با تحولات جدید که نه راه حلی برای بهبود شرایط میشه پیدا کرد نه میشه بی تفاوت بود.چون سریع سیستم عوض میشه و هیچ روزی مثل روز قبل نیست.تنوع از این بالاتر؟!
یادم میاد روزهای اول تولدت رو که با هر بار شیر خوردن حداقل 3 ساعت می خوابیدی.وااااای روزهای بیمارستان رو نگو که گاهی به کمک پرستارا و با ضربه به کف پا کمی هشیارت می کردیم تا شیر بخوری.
یادم میاد حوالی 3 ماهگی که خواب شبت کامل تنظیم شده بود شبها 5-4 ساعت می خوابیدی و بعد تقاضای شیر می کردی اون هم نه با گریه با ملچ مولوچ خوردن دستات!!دکتر گفته بود هر 3 ساعت باید شیر بخوره گاهی به زحمت تو خواب شیرت میدادم و گاهی هم میخوابیدم تا خودت گرسنه بشی.
یادم میاد حدود 7-6 ماهگی معمولا شبها 3 ساعت یکبار طلب شیر می کردی و بعد از نماز صبح که تو ساعت من بودی برای بیدار شدن هر 2 ساعت شیر می خواستی و معمولا تا 11- 5/10 صبح می خوابیدی.
گذشت و گذشت.به مرور زمان شبها نیاز بیشتری به شیر یا به تعبیر دکتر به آغوش من و رهایی از اضطراب جدایی داری.و الان که 11 ماه و اندی هستی شب ها دوست داری زود بخوابی و معمولا اگر خونه خودمون باشیم 10 شب می خوابی.هیچ شبی مثل شب قبل نیستی و گاهی کمتر و گاهی بیشتر می خوابی.بیدار شدنت با گریه هست و تازگیا همراهش میگی ماما ماما.از وقتی رو تخت ما می خوابیم آرامش من بیشتر شده یه جورایی هم به خاطر این که خیلی به هم نزدیکیم و گرمای نفست رو حس می کنم و هم اینکه مجبور نیستم همش بشینم و پاشم و کمرم درد بگیره.
مامانی جونم دیشب خیلی دلم برات سوخت.انگار یه کم سرما خوردی و دیشب نا آروم بودی.برات دارو شروع کردم .امیدوارم یه سرماخوردگی ساده باشه و زود زود خوب بشی چون من طاقت ناراحتی تو رو ندارم و دیشبم کمی همراه تو گریه کردم...
راستی دیروز خاله مرجان خونه ما بود.نه که خیلی خوب درس میخونن 5 شنبه ها هم تعطیل هستن!!عصری رفتیم گردش و خرید کفش و لوازم تولد و بعدشم شام و خوشگذرونی.شب هم مرجان رو بردیم خونشون تا امروز به درس و مشقش برسه.
بابا حمید هم برای یه نمایشگاه رفتن دبی و فردا بر میگردن.دلمون براشون تنگ شده.
مامان بزرگ و بابا بزرگ و عموحمید هم 4 شنبه رفتند کربلا.خوش به سعادتشون...
امروز هم کمی نا آرومی و مشکل اینجاس که خیلی بد دارو میخوری و همش رو بر میگردونی.البته من از دست بابایی شما عصبانیم که دیر اقدام کردن برای روشن کردن شوفاژخونه و هنوز خونه زمهریره.تازه فهمیدیم رادیاتورها مشکل دارن و لوله کش هم امروز سرش شلوغه نمیاد.ای بابا از دست این مردا چی بگم مامانی.........
اینم عکس ننه نقلی خانوم که روسری سرش کردم سرش سرما نخوره.الهی زودتر خوب بشی