چه تصمیم های سختی
دختر نانازی من سلام به روی ماهت
بعد از ٤-٣ روز تاخیر بالاخره امروز رفتیم مطب آقای دکتر برای پایش رشد ١١ ماهگی.البته پدر آقای دکتر به رحمت خدا رفته بود و چند روز مطب تعطیل بود.بابایی هم مطبشو تعطیل کرد تا به چند تا از کارای عقب افتاده برسیم.
بماند که چقدر شلوغ بود و بچه های یکی از یکی بی حال تر میرفتن و میومدن و این وسط چه دل خوشی داریم ما که میریم برای اندازه گیری قد و وزن!!بعد از یک ساعت نوبتمون شد و شما هم بداخلاق شده بودی چون صبح زودتر از همیشه بیدارت کردم.رفتیم داخل.آقای دکتر شمارو خیلی دوست داره و هربار کلی بغلت میکنه و بچمو نمیده بهم!!تا اونجا که میدونم ٢ تا پسر داره!!
همیشه اولش بهت میگه بیا وزنت کنم ببینم این ماه خوب حرصشون دادی!!بعد که می بینه خوب وزن گرفتی میگه آفرین خوب حقتو از این دو نفر میگیری!اینقدر بانمک رو ترازو میشینی...گاهی هم که شیطونی میکنی دکتر میگه نه نه این تقلب بود صاف بشین!خدا رو شکر وزنت خوب بود و این ماه شدی ١٢٤٥٠ گرم.قدت هم همینطور داره میره بالا شدی ٨٣ سانت.خدا به فریاد من برسه موقع شوور کردنت!
بعد از این مقدمات من سریع رفتم سر شکایت اصلیم تو این ماه که اعصابمو مثل تار مو ضعیف کرده یعنی شیر شبانه زیاد.دکتر پرسید کجا میخوابه؟گفتم پایین تخت ما.از دستمون عصبانی شد گفت باید بغل به بغل پدر مادر بخوابه.گفت دلایل علمی زیادی داره که حتما باید طول شب به شدت حضور پدر مادر روحس کنه.گفت بخصوص پدرش هم خیلی باید شبا در آغوش بگیرتش چون موقع از شیر گرفتن خیلی به حضور پدر نیازه.
منو باش که میخواستم یک سالگی ببرمت تو اتاق خودت ولی آقای دکتر گفت تا ٣ سال حتما حتما کنار خودتون باید باشهکمی هضم این موضوع برام سخته ولی چون به باسوادی آقای دکتر ایمان دارم میخوام به حرفاش عمل کنم.می گفت اینطوری خواهی دید که شبا کمتر بهانه میگیره چون دائما بو و حضور مادر رو حس می کنه.
حالا من و بابا داریم تصمیم میگیریم کجا بخوابیم!!تو تخت ما که جا نمیشیم و باید همگی به زمین کوچ کنیم!احتمالا بریم اتاق خودت و بساط لحاف تشک پهن کنیم!از دست این دکترا...
راستی مژده مژده که از یه ماه دیگه تو خوردن همه خوراکیهای دنیا آزادی.هوووووورااااا
بعد از مطب رفتیم برای حمام حوله خشک کن گرفتیم چون هوا یه دفعه سرد شده و میترسم حموم ببرمت سرما بخوری.
بعدشم رفتیم و برات یه شلوار نانازی خریدیم چون شلوارات تنگ شده بودن تپل خانوم.راستی دنبال کفش هم بودم و چند جا رفتیم و لی نشد بخریم.همه مغازه دارا میگفتن پاهاش کپله باید سایز بزرگتر بخری.آخه تا حالا اصلا نذاشتی کفش پات کنم و چند تا کفش فانتزی که داشتی نو نو مونده.
مامانی خودت تو تصمیم بزرگی که میخوام بگیرم کمکم کن.تو یه کار خوب پردرامد که مجبورم مهد بذارمت.خودت هر چی تو دلته به دلم بنداز عزیزم
-ماشالله به سرعت برق و باد از پله های خونه مامان بزرگ بالا مبری
-اینم شیطنت جدیدت و بازکردن کابینت ها وبه هم ریختن وسایل
دوستت دارم دخترم...