معجزه
گاهی که خوب به اتفاقات زندگی نگاه می کنم می بینم یه سری وقایع مثال کامل "معجزه" هستن.اتفاقاتی که نمی دونی چطوری اتفاق می افتن و دهانت به تعجب باز میمونه.
امروز برای من یه معجزه اتفاق افتاد که اگر نبود الان دیگه تو این دنیا نبودم.نفهمیدم چی شد در کسری از ثانیه اتفاق افتاد.روی خط عابر پیاده ایستاده بودم تو اتوبان پشت چراغ راهنمایی.صبر کردم تا چراغ قرمز شد و راه افتادم تا از پهنای باند رد بشم غافل از اینکه ممکنه آدمهای وحشی صفتی باشن که با سرعت خیلی خیلی بالا تو اتوبان دنده عقب برن.یعنی داشتم سمت راست رو نگاه می کردم که ماشین ها ایستاده بودند و رد می شدم که نمی دونم چی باعث شد یه لحظه استوپ کنم انگار باد سرعت ماشینی که وسط عرض اتوبان داشت دنده عقب میومد خورد به صورتم.نمیدونم واقعا چی بود چون ماشین مماس به نوک بینی ام از جلوم رد شد.من که میگم فقط لطف خدا بود که منو متوقف کرد.وقتی رد شد نگاه کردم به راننده و با دستم اشاره کردم که خاک بر سرت وسط اتوبان چرا اینطوری میری؟و جالب که با حرکت دستاش و لباش داشت فحشم می داد!!2-3 تا مرد کنار اتوبان بودن که با دیدن این لحظه وحشت کردن و گفتن :طرف خله....ظاهرا چهارراه رو رد کرده بود و داشت دنده عقب میومد تا برسه به چراغ و بپیچه به سمت جنوب.همون لحظه که رسید به چهار راه و تغییر مسیر داد با سرعت تمام کوبید به یه ماشین دیگه و داغون کرد اون ماشینو.همون مردها به اتفاق گفتن آه این خانوم گرفتت...اونقدر شوکه بودم و بدنم می لرزید که توان نداشتم برم جلو و یکی بکوبم تو صورتش که اینجور با جون مردم بازی نکنه.جالبه ماشین شاسی بلند شهرداری بود!یه ماشین اومد و سوار شدم تا برسم به کلاس.راننده گفت:بعضیا دیوانه ان ببین چه جوری کوبیده به ماشین.انگار دنده عقب میومده.گفتم آقا این احمق داشت منو له می کرد.من سالم موندم و اون کوبید به یه ماشین دیگه...حالم خیلی بد بود.راننده گفت صدقه بذار کنار.گفتم همین صدقات این چند روز پیش جونمو نجات داد.پیاده شدم .زنگ زدم به هادی.نمی دونم چرا زنگ زدم دلم می خواست با یکی حرف بزنم.جریان رو براش گفتم و زار زار گریه کردم.خیلی اصرار کرد برو روزه تو بشکون یه چیزی بخور.ولی رفتم تو آموزشگاه.یه کم نشستم و حالم جا اومد....
داشتم فکر می کردم چه آه بدی دارم.چون چند بار شده که کسی بدجور آزارم داده و بدون قصد نفرین فقط سپردمش به خدا و خدا بدجور تو کاسه اش گذاشته....ناخودآگاه یادم افتاد به کسی که پارسال بدجور اذیتم کرد و منو به بازی گرفت سر موضوع کاری و وقتی دیدم پیگیری هام وقت و اعصاب خودم رو هدر میده سپردمش به خدا...خدا به دادش برسه!