در انتظار...
خیلی وقتها پیش از انجام یه کار مهم اینجوری میشم.همش یادم میفته فلان کار دیگه هم دارم بذار این کار مهم انجام بشه میرم سراغ اون!حالا تو این گیر و دار و تنگی وقت هی کارهای عقب افتاده ام میاد به ذهنم و با خودم میگم بذار بعد مکه انجام میدم...میدونم بعد مکه یادم میره!!سعی میکنم اگه چیزی به ذهنم اومد یه جا بنویسم.یکی از اصلی ترین کارهام کتاب خوندنه.یه مدته به شدت احساس خلا کتاب خوندن دارم و چند تا کتاب خوب بخصوص در زمینه کودکان دارم که خیلی دلم میخواد زود بخونمشون.همینطور در مورد دخترک که خیلی وقته براش کتاب نخریدم و اونم یه کم از خوندن کتاب های تکراریش خسته شده.دلم شهرکتاب میخواد که برم و حسابی توشو بگردم.یه کار مهم دیگه ام که خیلی خیلی دلم تنگ شده و دنبال فرصتم، پیگیری کلاس قرآنمه.یه حس خلا یا بهتر بگم خفگی گاهی سراغم میاد وقتی می بینم نامردی های روزگار خیلی بهم فشار میاره و منو میشکونه.فکر میکنم پناهگاه محکمم رو یادم رفته...اون آیه های نورانی حک شده توی سینه ام....