خودم!
خودم لباسمو میپوشم....خودم هاممو بخورم.....خودم دندان به به کنم(مسواک)....خودم دستامو میشورم....خودم آب رو تو لیوان بریزم(از پارچ شیشه ای!)....خودم کفشامو بپوشم...و خودم و خودم و خودم....این روزها تکیه کلام پریناز شده خودم!گاهی هادی کلافه میشه میگه دلم میخواد این خودمشو از بین ببرم!میگم اون موقع که بیچاره میشی!یه دختر دست و پا چلفتی و وابسته برات می مونه!خلاصه صبر عجیبی می خواد که تو تمام کارهاش بشینی و نگاه کنی تا خودش انجام بده.هم لذت بخشه هم ترسناک!قشنگه که می بینی داره مستقل میشه و می خواد به دنیا بگه من یه آدم توانا هستم و ترسناکه چون باید جلوی چشمت روبرویی با خطر رو ببینی مثلا وقتی می خواد تو خیابون بدون گرفتن دست من از جوب رد بشه...و جالبه چقدر قشنگ این کارو انجام میده.
تکیه کلام دیگه:من هم!کافیه کسی چیزی بگه خانوم میگه من هم دارم.من هم خوردم.مامانی من هم هست.من هم بازی کردم.....اون روز رفته بودیم خانه بازی...نشسته بود به نقاشی کردن و کنارش دختر کوچولویی با باباش اومده بود.بابای عزیز کلی به پریناز محبت کرد.پریناز هم در جواب گفت:بابای من هم هست!!رفتم دم در خانه بازی به هادی گفتم بیا یه کم بشین پیش دخترت عقده ای نشه!
این روزها حسابی دارم تمرین می کنم.تمرین استقلال در بازی!گرچه به لطف کتاب های روانشناسی فهمیدم که این وابستگیش به دیگران در بازی نشانه اجتماعی بودن زیادشه و از بودن با دیگران لذت خیلی زیادی می بره(که البته این اجتماعی بودن در همون لحظه اول برخورد برای هرکسی مبرهنه!!)،ولی با این وجود دوست دارم یاد بگیره گاهی تنهایی خودشو سرگرم کنه.و برای همین گاهی به درخواست بازی باهاش جواب رد میدم و خودمو با چیزی مشغول میکنم.خیلی عجیبه که تازگیا به کتاب خوندن من زیاد گیر نمیده.منم یه کتاب دم دستم دارم که جهت بهانه ازش استفاده میکنم!(البته از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون رو آوردم به کتاب خوانی!).فعلا جواب خوبی گرفتم.فهمیده که اگه نخوام بیام با گریه نمی تونه حرفش رو پیش ببره.کاری که من به اشتباه گاهی انجام میدم و در موارد مختلف که حوصله گریه زاری ندارم به درخواستش جواب مثبت میدم و زود خواسته اش رو برآورده می کنم.به نظرم این روش خیلی منطقی تره.
یکی از سرگرمی های این روزها آب بازیه.البته بهانه،شستن دستهاس چون دستهاش مثلا اخ شده!میره تو حمام و 4 پایه میذاره.بعد هم کلی صدا می کنه که مامااااان آبو باز کن!میرم و اندازه سماور آب رو باز می کنم.همش هم در حال رفت و امد به اتاقشه و میره اسباب بازی هاش رو میاره میشوره دوباره می بره تو اتاق.اصولا در عالم مادری رمز اعصاب راحت بی خیال شدن از تمیزی و مرتب بودن خونه اس!
یه چیز بانمک هم بگم...از دید پریناز تنها کار دنیا دندانپزشکیه!!چون اینو از اول یاد گرفت که وقتی بابا میره بیرون میره سرکار...چه کاری؟دندان نی نی رو به به کنه!حالا منم بخوام برم سرکار یا دایی یا هرکس دیگه یعنی میریم دندان نی نی به به کنیم!!یه سی دی زن عمو منا براش آورده بودن که شامل آهنگ های شاد برای نظافت دندانه...چند وقته تو ماشین میشینیم و سی دی میذارم میگه این نه سی دی کار بذار!!!اول نمی فهمیدم چی میگه و می گفتم مامان سی دی کار چیه آخه؟؟بعد که اتفاقی این سی دی رو میذاشتم می دیدم میگه سی دی کار!!!
یه تمرین دیگه این روزهام اینه که زیاد حرص نخورم.یادم بره که یه نفر راحت بهم ظلم کرد و منم گولش رو خوردم.بی خیال!خدای من بزرگه...
دیروز رفتیم خونه دایی یاسر که تولدش بود و خاله سارا حسابی تدارک دیده بود و کلی بهمون خوش گذشت.میسی سارا!
دوربینمون مفقود الاسر شده...به محض پیدا شدن عکس میذارم.
پی نوشت:دوربین گم نشده بود!تو پوشک دونی ساک دخترک بود!!حالا عکسامون:
پرنسس خانوم در حال نهار خوردن!
و حالا حرکات موزون!
این پریناز و عشقش:دایی!
میگم: پریناز من برم مکه خونه مامانی می مونی؟میگه: نه خونه دایی!!میگم :میخوای سارا باهات بازی کنه؟میگه: بله!