دارم نفس میکشم!!
از روزهای عزاداری تعطیل بیزارم.اهل هیئت و عزاداری رفتن که نیستم و سیستم این عزاداری ها رو نمی پسندم.تلویزیون هم که تعطیله و آنتن بلاد کفر رو هم نداریم که لااقل یه کم سرگرم بشیم.یه خونه داریم از نوع خونه 5 شنبه ای!که به بازار شام گفته زکی(ببخشید!!)ولی حوصله تمیزکاری رو هم ندارم.صبح به زور مرد خونه رو فرستادم بلکه بعد عمری برامون نان تازه بگیره.تازه موقع رفتن تهدید کرد:اگه یک ساعت طول کشید دیگه غر نزنی هااااا الان 1 کیلومتر صفه!بعد رفت و 5 دقیقه نشده با یه بربری داغ برگشت.گفتم حیف شدا یه کم وایمستادی تو صف.گفت امروز شانسی خلوت بود!!موقع صبحانه خیلی رک گفتم:ببین من حوصله شما رو ندارم.تو با دخترت بازی کن من ماشینو ببرم کارواش(یک زن از نوع دیوسالار!!)خندید.گفتم چیه زشته زن ماشین ببره کارواش؟گفت نه ببر من از خدامه!!اینم بگم ماشین ما اگر اگر سالی یکبار شسته بشه.یعنی گند از سر و روش می باره.اگه مدل بالا بود لااقل می شد گفت نمی شوریم که چشم نخوریم!!ولی حالا چی بگیم؟؟خلاصه بعد صبحانه رفتم سراغ نظافت شخصی زنانه(از نوع آینه با بزرگنمایی!)بابا هم با دخترش مشغول بازی شد.دخترک هم لطف کرد و بوهای خوش به بابا تحویل داد و بابا که میدونست من امروز از مادری آف دادم سریع برد و دخترک رو شست.بعد هم لباس پوشیدن و رفتن کارواش!!من هم الان دارم نففففففسسسسسس می کشم.هی فکر کردم نهار چیکار کنم کمترین انرژی ازم صرف بشه دیدم هیچی بهتر از جوجه نیست.گذاشتم یخش وا بشه سرخ کنم!
پی نوشت:اینم نهارمون!