پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

دارم نفس میکشم!!

1391/10/14 14:47
نویسنده : مامان پریناز
427 بازدید
اشتراک گذاری

از روزهای عزاداری تعطیل بیزارم.اهل هیئت و عزاداری رفتن که نیستم و سیستم این عزاداری ها رو نمی پسندم.تلویزیون هم که تعطیله و آنتن بلاد کفر رو هم نداریم که لااقل یه کم سرگرم بشیم.یه خونه داریم از نوع خونه 5 شنبه ای!که به بازار شام گفته زکی(ببخشید!!)ولی حوصله تمیزکاری رو هم ندارم.صبح به زور مرد خونه رو فرستادم بلکه بعد عمری برامون نان تازه بگیره.تازه موقع رفتن تهدید کرد:اگه یک ساعت طول کشید دیگه غر نزنی هااااا الان 1 کیلومتر صفه!بعد رفت و 5 دقیقه نشده با یه بربری داغ برگشت.گفتم حیف شدا یه کم وایمستادی تو صف.گفت امروز شانسی خلوت بود!!موقع صبحانه خیلی رک گفتم:ببین من حوصله شما رو ندارم.تو با دخترت بازی کن من ماشینو ببرم کارواش(یک زن از نوع دیوسالار!!)خندید.گفتم چیه زشته زن ماشین ببره کارواش؟گفت نه ببر من از خدامه!!اینم بگم ماشین ما اگر اگر سالی یکبار شسته بشه.یعنی گند از سر و روش می باره.اگه مدل بالا بود لااقل می شد گفت نمی شوریم که چشم نخوریم!!ولی حالا چی بگیم؟؟خلاصه بعد صبحانه رفتم سراغ نظافت شخصی زنانه(از نوع آینه با بزرگنمایی!)بابا هم با دخترش مشغول بازی شد.دخترک هم لطف کرد و بوهای خوش به بابا تحویل داد و بابا که میدونست من امروز از مادری آف دادم سریع برد و دخترک رو شست.بعد هم لباس پوشیدن و رفتن کارواش!!من هم الان دارم نففففففسسسسسس می کشم.هی فکر کردم نهار چیکار کنم کمترین انرژی ازم صرف بشه دیدم هیچی بهتر از جوجه نیست.گذاشتم یخش وا بشه سرخ کنم!

پی نوشت:اینم نهارمون!


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

متین
14 دی 91 18:19
خیلی باحال بود مطلبت ولی درکل ناهار بدی نبود که خیلی هم خوب بود سالا دشیرازی هم خیلی دوست دارم واینکه منم موافقم روزهای جمعه وتعطیل کسالت آور واگه بشینی خونه حوصله ت سرمیره تلویزیون و آنتن هم هیچی نداره درکت می کنم منم مثل توهستم این روزا


نهارم بد نبود؟؟؟معلومه که بد نبود !!شاهانه بود!از سرشون هم زیاد بود!!اصلا وظیفشون بود برن از بیرون غذا بگیرن من لطف کردم!!!ههههههههه
بهناز
14 دی 91 19:44
منم هروقت تبلی کنم برا غذا درست کردن میرم سراغ جوجه


میدونین این چهارمین پسته که عکس های دخملتون رو نمیذارین


ننه جان آخه تو این دختر منو از نزدیک ببین بعد هی بگو عکس بذار...تا دوربین دستم ببینه به زور ازم میگیره!!
بهناز
15 دی 91 11:42
ای جان...
معذرت می خوام...
کی انشاالله افتخار میدین ببینیمتون؟


چی بگم شما قراره تشریف بیارین تهران دیگه
متین
16 دی 91 1:26
salam nagofti az shirazi ya na?


نه عزیز تهرانم
فاطمه مامان صبا
16 دی 91 4:23
ایول زن دیوسالار من عاشق این مدل زنام البته سو تفاهم نشه هاااامنظورم فمینیسم نبودهمین خانومای گلی که یهویی داغ میکنن میزنن به سیم آخر و آقاشون میگه چشم
خسته نباشی زهرا جون
دقیقا با حس روزای تعطیل عزاداری باهات هم دل هستم .....و درکت میکنم
بهر حال بهونه نیار ما عکس میخایم یالا یالا یالا


البته من بدون اینکه بزنم به سیم آخر،زن قاطعی هستم!!اصولا تو زندگیمون چیزی به اسم دعوا و مشاجره وجود نداره(خدا رو شکر)...دیگه همسری که می بینه آدم چقدر برای زندگی مایه میذاره اگر خوش جنس باشه، خانوم لب تر نکرده چشم رو میگه...
آیدا مامان ویهان
16 دی 91 10:12
رژیمی غذا میخورید میبینم برنج کم و این حرفا. وای بعضی اوقات ادم دلش میخواد بره تو غار تنهایی


نه خواهر رژیم کجا بود؟؟؟به نظرت رژیمیه؟؟؟ما 3 نفری 1/5 پیمانه برنج میخوریم.آخرش هم حس میکنیم ترکیدیم...اگه بدونم کمه که خیلی خوشحال میشم!
بهناز
16 دی 91 13:40
خیلی رژیمیه ما دو نفری 2 پیمانه برنج می خوریم آخرش همسری میگه دفعه بعد بیشتر درست کن


ای واااااای نفری یه پیمونه؟؟؟تازه ما نسبتا خوش خوراکیما...بنده هم که اخر خوش هیکل!!
مادرانه های یک خبرنگار
17 دی 91 14:53
سلام عزیزم
وبلاگتو میخونم
خواستم بگم مرسی که لطف میکنی و به منم سر میزنی
روی ماه پرینازتو ببوس


مرسی گلم
مریم مامان آریا
18 دی 91 9:50
آفرین گاهی اوقات اقتدار لازمه
خوشم میاد از خودم خود خواه تری برای خودت
این ناهارتون واسه دو نفره ؟ چه کم می خورین ؟ حالا تو می خوای رژیم بگیری اما اینکه شوهرت اینقدر کم می خوره عجیبه هااا
ما هم ماشینمون خیلی کثیف شده


یه بار زندگی میکنم پس لازمه خودخواهی هم بکنم!!!
اگه راست میگین عکس غذاهاتونو بذارین ببینم چقدر میخورین؟؟واقعا من و همسرجان که خوش غذاییم سیر سیر سیر میشیم.چقدر خوشحالم کم غذاییم!!
سارا
19 دی 91 1:16
سلام,نظرات ملتم جالبه ها....آخه به اندازه برنج مردم چی کار دارید...به جای این کارا یه کم مطالعه کنید تا آبروی رفتمون در مورد سرانه مطالعه در جهان رو برگردونیم...ببینید عروس گل زهراجون اینا رو،(حالا 4تا کتاب شب امتحانی دارم میخونم،میخوام کل کره زمینو نصیحت کنم)
واه واه
تازشم نه خود خواه بودی،نه غذات کم بود(عروس نگو شیبابا بگو)
خواب ندارما ساعت شد 1.15
دیگه واقعا شب به خیر


بابا هیشکی ندونه تو که میدونی من عین سه نقطه غذا میخورم....ولی حجم غذای نهار ما همینه که میبینن و خوشحالم که میگن کمه...آخه همیشه عذاب وجدان دارم که خیلی میخوریم.....تو که دیدی همه زندگی من یه طرف مرض فکر کردن به چاقی و لاغری و رژیم هم یه طرف!!!!
سارا
19 دی 91 14:41
دور از جون خواهر،ما که تا حالا ندیدیم شما از حد متعارف و بیشتر از نسبت وزن و قدت غذا بخوری،من فکر کنم در این زمینه نباید از نقش خداپسندانه ی جاری های محترم بانوان خیلی محترم،چشم پوشی کرد..خداانشاله سایه ی جاری ها رو بر سر هم حفظ کنه که انقدر باعث خوش هیکل شدن همدیگه میشن،وگرنه من توی این سه سال یک بار هم متوجه هیچ نوع چاقی و اضافه وزن در شما نشده ام که تو بخوای به خاطرش عذاب وجدان داشته باشی ، اینو فقط خودم نمیگما،همه ی کسانی که منو میبینن بهم میگن که هیکل زهرا عالیه(مامانم میگه زهرا عین زنای خارجی می مونه)
خوش به حال خودم که جاری ندارم و به جمله ی سارا هر روز تپل تر از دیروز بار معناییی خاصی بخشیدم
موید باشید انشاللللله


سارا یه چی میگیااااااااااا...میخوای دعوا را بندازی؟؟؟یعنی میخوای بگی من و جاریام چشم و هم چشمی داریم؟؟؟؟نه عزیزم من فقط به ادمای خوش اندام غبطه میخورم!!!ههههههههه
در ضمن مامان نازنازی تو خیلی گله میخواد من زیاد فکر و خیال نکنم لابد!!!