پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

تولد یک سالگی فرشته کوچولو

1390/8/28 1:19
نویسنده : مامان پریناز
2,367 بازدید
اشتراک گذاری

فصل اول-دل نوشته های من برای خدای مهربونم

خدای مهربون شکر شکر شکر

شکرت که من رو مادر کردی....

از روزی که فهمیدم یه موجود کوچولو توی دلم داره رشد میکنه بیشتر به قدرتت پی بردم و اعجاب خلقتت همیشه منو به فکر می بره.روزی که یه انسان از درون من به این دنیا پا گذاشت و اسم من مادر شد تازه فهمیدم چرا بهشتی خلق کردی که بخوای زیر پای مادر بذاری.

خدای بزرگ من یک سال گذشت با کلی پستی و بلندی و شادی و اضطراب و هیجان و نگرانی و ...و من با کوله باری از خاطره و تجربه دفتر یک سالگی عزیزکم رو می بندم.یک سالی که هیچی از خاطرات سختش برام نمونده چون یه خنده پریناز همه خستگیمو از تنم به در می کنه.

خدایا شکرت میکنم به خاطر همفسری که به من دادی که همیشه همراهم بوده و هست.

خدای مهربون این یک سال روزهایی بود که در اوج نگرانی بودم.مثل روزهای اولد تولد پریناز که با مشکل جسمی زیاد همراه دخترم تو بیمارستان موندم تا افت قندش جبران بشه.می خواستم فقط از شیره جونم تغذیه اش کنم.سعی کردم از اون موقعیت ها و اون خاطرات تلخ درس عبرتی برای همه زندگیم داشته باشم تا یادم بمونه هر چقدر هم حالم بد باشه نباید زحمت کسی رو نادیده بگیرم.تا صبورتر باشم و زود نشکنم.تا همیشه تو همه سختی ها فقط توکلم به خدا باشه و بس...

خدایا ممنونم که به من نعمت شیر مادر رو عطا کردی و این یک سال تونستم شیرش بدم.

خدایا قسمتم این بود که این یک سال از کار بیرون دور باشم تا تمام وقتم برای پریناز باشه.خوشحالم که این یک سال حساس حضورمو ازش دریغ نکردم.

خدای بزرگ من ازت می خوام جمع خانواده  صمیمی ما رو گرمتر و صمیمی تر کنی.آرزوی من سلامتی همه اطرافیان مهربونم هست.

خدایا مادر شدن قشنگ ترین و لذت بخش ترین اتفاق زندگیم بوده.به من لیاقت مادر خوب بودن عطا کن.

 

فصل دوم-جشن تولد

دختر نازنینم  بالاخره بعد از مدتها برنامه ریزی و تدارک برای تولدت روز موعود رسید.شب قبل خونه شلوغ بود و اطرافیان هر کدوم برای کاری خونمون بودن.شما هم بعد از رفتنشون خسته بودی و ساعت 8 شب خوابیدی تا صبح.من و بابایی و خاله مرجان هم خونه رو تزیین کردیم.

بعد از نماز صبح به یاد پارسال و نماز صبح قبل از رفتن به بیمارستان حال خاصی داشتم.2 رکعت نماز شکر خوندم و از خدا سلامتی همیشگیت رو خواستم.

شب بیشتر کارها رو انجام داده بودم و زیاد کاری نداشتم و مونده بود کارهای نهایی و چیدن میوه ها و میز و ...

تا ظهر باهات بازی کردیم تا نخوابی.ظهر بردمت حموم یک سالگی و شدی هلو.بعد هم خوابیدی و ما سکوت مطلق ایجاد کردیم تا حسابی بخوابی.ساعت 5/2 من و خاله با موهای خیس جلوی هم نشسته بودیم و از ترس بیدار شدنت سشوار روشن نمیکردیم.دیگه اضطراب گرفتم چون قرار بود مهمونا از ساعت 3 بیان.تند تند آماده شدم.شما هم یه کم بعد بیدار شدی.یه لباس خوشگل تنت کردم و مهمونا کم کم از راه رسیدن و بیشتر و بیشتر شدن.یه کم که مجلس گرم شد بردمت اتاق و لباس عروس خوشگلت رو تنت کردم و شدی یه فرشته واقعی.چون خیلی خوابونده بودمت برعکس شده بود و خوابت میومد ولی بغل من آروم بودی.فقط دوست نداشتی بغل کسی بری.بعد از اینکه همه شادی کردن و یه مسابقه پفک خوری واقعا پفکی برا بچه ها اجرا کردم و جایزه دادم مراسم اصلی تولد شروع شد.کیک و شمع و فشفشه و برف شادی و هوووووووووووورااااااااااا تولدت مباااااااااارک

سر مراسم تولد سرحال بودی و شاد بودی.کیک رو تقسیم کردن وبعد هم باز کردن کادوها.دست همه درد نکنه که خیلی کادوهای خوشگلی آورده بودن.واقعا راضی به زحمت هیچ کس نبودیم.

 

بعدشم که قسمت خوشمزه مراسم و عصرونه!!دست زن دایی سارا درد نکنه با دسر های خوشمزه ای که درست کرده بود.

بعد از رفتن خانومها آقایون اومدن و بازم یه مراسم تولد خانوادگی داشتیم و این بار شما تو تاب خوشگلی که دایی یاسر برات آورده بودن لم داده بودی و مست خواب بودی.

دست همه درد نکنه که خیلی خیلی کمکمون کردن و ما دست تنها از پس این همه کار برنمی اومدیم.جای 2 نفر از عزیزانم خیلی خیلی خالی بود.عمه عزیزم و هاله نازنینم که ای کاش تهران بودن و میتونستن بیان.

صبح امروز و رفتیم و واکسن یک سالگیت رو زدیم.یه کوچولو گریه کردی و آروم شدیومیگن اگر عوارضی داشته باشه تا 10 روز معلوم میشه که امیدوارم هیچ مشکلی پیش نیاد.

بابایی صبح نرفت مطب و با هم خونه رو که مثل زلزله 10 ریشتری داغون بود مرتب کردیم.از صبح تلفنهای تشکر زیادی داشتم که شرمندم کردن.

دختر نازنینم خوشحالم که یک ساله شدی

                      خوشحالم که برات تولد گرفتم

                     خوشحالم که امروز یاد دیروز بودی و با گفتن تولد خیلی شاد می شدی

                    خوشحالم تو رو دارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

بهناز
30 آبان 90 10:18
تولد دخملمون مبارك.ان شاالله 120 سالگيشو جشن بگيرين.خسته هم نباشين.
مریم عالمی
30 آبان 90 11:28
ماشالله به عروس خوشکل. فدای ملوسیت
مامان ماني
30 آبان 90 13:42
تولدت مبارك فرشته كوچولوي خاله قدم رنجه كردي پاتو گذاشتي تو اين دنيا دنيا رو نوراني و شاد كردي عزيزكم اميدوارم هميشه شاد و خندان زير سايه بابا مامان باشي عروسكممممم
فاطمه مامان صبا
30 آبان 90 14:31
تولدت مبارک خوشگل خانوم واقعا عین فرشته ها شدی..دست مامان و بابا و خاله ها و زن عمو ها و زن دایی ها و خلاصه همه درد نکنه تولدت بازم مبارک عروسک ناز.پری ناز
مامان فرناز
1 آذر 90 0:50
تولدت مبارک عزیزم چه خوشگل شده
شیرین
2 آذر 90 14:45
تولدت مبارک خانوم خوشگله
مامان مبینا
17 آذر 90 0:49
سلام پرینازعزیز،واقعاهم اسمت برازنده ات هست خاله جون.
مبینا خیلی دوست داره باشمادوست بشه،ما شمارو لینک کردیم


ممنون خاله.ما هم میایم پیشتون
الينا گلينا
11 دی 90 14:22
پريناز خيلي نازي با تاخير يه ماه و خورده اي تولدت مبارك