زهی خیال باطل!
دیشب که شب تعطیلی(22 بهمن)بود و دیگه داشتیم از دادار دودور سرودهای انقلابی خفه می شدیم بعد شام به هادی گفتم بیا امشب فیلم "یه حبه قند"رو ببینیم.آخه چند ماهی هست مرجان داده ببینیمش ولی با وجود پریناز نمیشه.هادی گفت بعید میدونم بذاره ولی حالا امتحان می کنیم.سی دی رو گذاشتم و تیتراژشروع شد.هادی هم با یه بشقاب میوه اومد.نشستیم به میوه خوردن و فیلم دیدن.صحنه های اول یه کم از فیلم بعد معرفی دست اندرکاران فیلم.منو هادی هم چشممون دوخته شده بود به تی وی که دخترک خییییلیییی ریلکس پاشد رفت جلوی تی وی و از همون جلو دکمه powerرو زد که دیگه کلا اعلام کنه"فیلم بی فیلم".البته منم شب بدی رو انتخاب کرده بودم چون عصرش 4 ساعت خوابیده بود و شارژبود!گفتم شاید مصداق ضرب المثل "خواب خواب میاره بشه"،بازم هادی قبول کرد و مسواک دخترک رو زد و رفتیم نمایش خواب رو اجرا کنیم.خاموشی دادیم و برای اینکه زودتر بخوابه گذاشتم رو پاهام و طبق معمول سریع گفت قصه بگو.منم با صدای آروم قصه گفتم.بعد از تموم شدن قصه هم لالایی شروع شد ولی دریغ از یه ذره حس خوابیدن تو وروجک!هادی گذاشت رو پاش ولی افاقه نکرد!اومدیم سر جامون خوابیدیم تا خودش بخوابه.ولی مگه ول کن بود؟اومد رو تشک ما و بپر بپر شروع شد.یه ذره هادی رو اذیت می کرد یه ذره منو.هادی که دید فایده نداره رفت مسواکشو زد تا بیاد مثل آدم بخوابه!!تلاش می کردم پرینازو آروم کنم ولی مغزش فعال بود.یادم افتاد بادمجونایی که سرخ کرده بودم بیرون مونده پاشدم رفتم بسته بندی کردم و گذاشتم فریزر.فسقلی هم پا به پام اومد.دوباره رفتم سر جام.یه کم بعد دیدم فایده نداره ظاهرا منم باید برم مسواک بزنم.پاشدم رفتم مسواک زدم و اومدم سر جام بخوابم.ولی دلم نمی خواست بخوابم.حس کنف شدن داشتم!ولی چشمهاتو که ببندی خواب میاد سراغت دیگه.دخترک هم تا صبح بین ما خوابید!و اینجاست که پر بیراه نمیگن که یه ذره بچه ما رو اسکول کرد!!