همه چی آرومه...
پریناز نازم....دختر مهربونم
سلامتیت رو شکر نازنین مادر...این روزهای تلخ و زجرآوری که گذروندیم بهم ثابت کرد که هیچ چیز جز سلامتیت تو دنیا برام ارزش نداره...هر لحظه ذره ذره آب شدنت رو می دیدم و گاهی نمی تونستم بغضم رو فرو بدم و همراه زجر های تو زار زار گریه می کردم...شکر خدا برای این نعمت بزرگ
هفته پیش خیلی دختر مهربون و شاد و شکمویی بودی و همش تو تصوراتم یه دخمل ناز رو تصور می کردم که در آینده آبجی شما بشه و کلی رفته بودم تو تخیل!!بعد از یک هفته تحمل سختی های بیماری و در کنارش بداخلاقی های یه کوچولوی بی حوصله دیشب پیش بابایی اعتراف می کردم که دیگه مادر هیچ بچه ای جز تو نخواهم بود!!(البته با عبارات خاک بر سری!)و بابایی می گفت برای اینکه از حرفت برنگردی برو تو وبلاگ دخترک اینو بنویس تا از شرمندگیت هم شده هیچ وقت به هوس نیفتی!!
در کنار آرامش ظاهری این روزها،یه مغز پر تلاطم دارم که انواع فکرها توش دارن بالا پایین میرن و اونقدر مشوشه که نمی تونم روی یکیشون تمرکز کنم تا بلکه با قوه تخیلم بتونم مسیر فکرم رو روشن کنم...از قراداد سال شرکت و توافقم با مدیر عامل بگیر... تا عقب افتادن از پروژه و به غلط کردن افتادنم از پذیرفتن مسئولیت خارج از توانم...تا فکر مطالعه کتابهای راجع به حج و ایجاد امادگی روحی قبل سفر....تا فکر مهد نرفتنت تو این 3 ماه زمستون برای بازیابی توان از دست رفته ات....وای الانه که تیکه های مغزم بزنه بیرون!!
فعلا 5 شنبه است و می خوام به هیچی فکر نکنم جز سلامتی شما و ذوق کنم از اینکه دوباره امروز ابراز گرسنگی کردی و ازم غذا خواستی...عصر هم که بابایی می برتمون ددر و ...
---من مامانی رو دوست دایم....من بابا رو دوست دایم...من سارا رو دوست دایم و ...
---(یک ثانیه بعد از انداختن جانماز )مامان الله بسه بیا بازی!!(نمیدونم چه حکمتی داره بچه ها زیاد خوششون نمیاد مامانا نماز بخونن!!همین الانش من دوست ندارم میرم خونه مامان،اونو در حال نماز ببینم!!)
---پریناز صبونه چی میخوری؟ پریناز:نان و پنیر و کره!!(دقیقا هم میگه نان!)
---پریناز برات میوه بیارم؟ پریناز:نه خوردم!چایی چایی...(این روزها اندازه کل عمر من چایی خورد!!نوش جونش)
---پریناز مامان مرجان کیه؟ پریناز:مامانی.......مامان دایی یاسر کیه؟ پریناز:سارا!!
---پریناز بابا کجا رفته؟ پریناز:رفته کار...دندان نی نی به به...باشه؟
---یکی می کوبه تو صورت من!بعد اخم میکنم...میاد سریع ناز می کنه و هی بوس میکنه...بعدم قاه قاه می خنده ماهم باید الکی الکی بخندیم و فحشامونو قورت بدیم!!
---دایی مهدی کچل کرده سرباز شده.تا می بینتش میگه:موهای مهدی هیچی(قیچی)!