پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

همه چی آرومه...

1391/10/7 22:22
نویسنده : مامان پریناز
453 بازدید
اشتراک گذاری

پریناز نازم....دختر مهربونم

سلامتیت رو شکر نازنین مادر...این روزهای تلخ و زجرآوری که گذروندیم بهم ثابت کرد که هیچ چیز جز سلامتیت تو دنیا برام ارزش نداره...هر لحظه ذره ذره آب شدنت رو می دیدم و گاهی نمی تونستم بغضم رو فرو بدم و همراه زجر های تو زار زار گریه می کردم...شکر خدا برای این نعمت بزرگ

هفته پیش خیلی دختر مهربون و شاد و شکمویی بودی و همش تو تصوراتم یه دخمل ناز رو تصور می کردم که در آینده آبجی شما بشه و کلی رفته بودم تو تخیل!!بعد از یک هفته تحمل سختی های بیماری و در کنارش بداخلاقی های یه کوچولوی بی حوصله دیشب پیش بابایی اعتراف می کردم که دیگه مادر هیچ بچه ای جز تو نخواهم بود!!(البته با عبارات خاک بر سری!)و بابایی می گفت برای اینکه از حرفت برنگردی برو تو وبلاگ دخترک اینو بنویس تا از شرمندگیت هم شده هیچ وقت به هوس نیفتی!!

در کنار آرامش ظاهری این روزها،یه مغز پر تلاطم دارم که انواع فکرها توش دارن بالا پایین میرن و اونقدر مشوشه که نمی تونم روی یکیشون تمرکز کنم تا بلکه با قوه تخیلم بتونم مسیر فکرم رو روشن کنم...از قراداد سال شرکت و توافقم با مدیر عامل بگیر... تا عقب افتادن از پروژه و به غلط کردن افتادنم از پذیرفتن مسئولیت خارج از توانم...تا فکر مطالعه کتابهای راجع به حج و ایجاد امادگی روحی قبل سفر....تا فکر مهد نرفتنت تو این 3 ماه زمستون برای بازیابی توان از دست رفته ات....وای الانه که تیکه های مغزم بزنه بیرون!!

فعلا 5 شنبه است و می خوام به هیچی فکر نکنم جز سلامتی شما و ذوق کنم از اینکه دوباره امروز ابراز گرسنگی کردی و ازم غذا خواستی...عصر هم که بابایی می برتمون ددر و ...

---من مامانی رو دوست دایم....من بابا رو دوست دایم...من سارا رو دوست دایم و ...  

---(یک ثانیه بعد از انداختن جانماز )مامان الله بسه بیا بازی!!(نمیدونم چه حکمتی داره بچه ها زیاد خوششون نمیاد مامانا نماز بخونن!!همین الانش من دوست ندارم میرم خونه مامان،اونو در حال نماز ببینم!!)

---پریناز صبونه چی میخوری؟ پریناز:نان و پنیر و کره!!(دقیقا هم میگه نان!)

---پریناز برات میوه بیارم؟ پریناز:نه خوردم!چایی چایی...(این روزها اندازه کل عمر من چایی خورد!!نوش جونش)

---پریناز مامان مرجان کیه؟ پریناز:مامانی.......مامان دایی یاسر کیه؟ پریناز:سارا!!تعجب

---پریناز بابا کجا رفته؟ پریناز:رفته کار...دندان نی نی به به...باشه؟

---یکی می کوبه تو صورت من!بعد اخم میکنم...میاد سریع ناز می کنه و هی بوس میکنه...بعدم قاه قاه می خنده ماهم باید الکی الکی بخندیم و فحشامونو قورت بدیم!!

---دایی مهدی کچل کرده سرباز شده.تا می بینتش میگه:موهای مهدی هیچی(قیچی)!

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

هیراد و عمه لیلاش
7 دی 91 15:37
*سلام ، امیدوارم یلدا بشما خوش گذشته باشه * من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها به رای شما نیاز دارم لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره منتظرکمکتون هستم دوستای خوبم راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید
پیور گرل
7 دی 91 16:43
دختر خیلی ناز و ملوسی داری خدا برات نگهش داره خواستی عکسای خوشگل این فرشته کوچولو رو تقویم کنی یه سر بیا وبلاگم
بهناز
7 دی 91 19:07
خیلی خوشحال شدم که حال پریناز بهتر شده... در در خوش بگذره...
مریم مامان آریا
9 دی 91 7:44
عزیزم خوشحالم که حالش خوب شده
به واقع هیییییییییییییییچ چیزی در دنیا ارزش سلامتی رو نداره
یعنی یکی تنت سالم باشه دومی خدا بهت یه دل بزرگی بده که همیشه خوش باشه
من و همسرم سعی می کنیم خوش بودنمون وابسته به چیزی نباشه جز داشتن سلامتی
بقیه غمها رو بی خیال وقتی دلت رو بدی به خدا همه چی خودش درست می شه
وقتی فکرمون رو درست کنیم همه چی از اون ذهن و فکرمون انرژی مثبت می گیره و مثبت میشه
بعدشم می گم حالا نمی شه کلا اصلا فعلا راجه به بچه دوم فکر نکنی تصمیم نگیری ؟
چرا تا یه چیزی می شه سر بچه دومی نیومده خالی می کنی
زندگیت رو کن بعدا اگه حال داشتی میاری اگه نداشتی هم نمی یاری اصلا نیازی نیست از الان قسم بخوری که میاری یا نمی یاری
بعدشم سعی کن به جای اینقدر مشوش کردن اعصابت و مغزت بشینی واقعیات زندگیت و مشغولتهات رو بنویسی بررسی شون کنی و برنامه ریزی کنی
یعنی حتما باید اول برنامه روزانه ات رو بنویسی بعد برای کارهایی که باید انجام بدی برنامه تعیین کنی
به نظر من انسان موجود قدرتمندی هست و کاری نیست که نتونه بکنه
حتی اگر دست تنها باشی
حتی اگر نقطه آخر مجبور باشی یکی از کارات رو واگذار کنی
بالاخره باید یه راهی پیدا کنی تا اینکه همشون تو مغزت بچرخن و آرامش رو ازت بگیرن
آرامش داشته باش


واااااااااااااای مریم چقدر حرفات خوب بود...
راست میگی این ذهنیت یک یا دو بچه همش تو ذهنم می چرخه...انگار گذاشتنم زیر منگنه که تصمیم بگیییییر!!!
میدونی مریم الان برنامه ریزی دارم ولی دیگرانی که باید باهاشون کار کنم خیلی بی نظمند.همین کارمو سخت کرده
شيرين مامان جانان و آوا
9 دی 91 9:27
مامان پريناز جوني خوشحالم كه حال اين دختر نازنازي خوب شده! ايشاللا كه ديگه هيچ‌وقت مريض نشه! اما حيفه كه مامان خوبي مث شما مامان هيچ بچه ديگه‌اي نشه!!! از ما گفتن بود...!!!!



آی شیرین جون برای آدم حساسی مثل من حکایت خدا یکی بچه یکی بیشتر صدق می کنه!!
بهناز مامان رادین
9 دی 91 11:06
خدا رو شکر که دخترمون خوب شد و مامانش هم خوشحال شد.وای تو چقدر کار داری مادر .اونوقت نشستی اینجا ویلاگ داری می نویسی واقعا که!!!!


خواهر کارم بیشتر با کامپیوتره این وبلاگم هی چک میکنم دیگهههههههههه....این دلخوشی هم ازم بگیر!!!
آیدا مامان ویهان
9 دی 91 13:29
واقعا هیچی چیزی بالاتر از سلامتی نیست اونم سلامتی یدونه بچمون.
خدا رو شکر که حال پریناز خوب شده.
گاهی ما میشیم همون ادمی که یه لیوان رو تو دستمون ساعتها نگه میداریم و خسته میشه و دیگه نمیتونه یه لیوان رو هم نگه داره. الان فکرای تو همون لیوان هست که به خاطر اینکه خیلی تو ذهنت نگه میداری خستت کردن. پس یه لحظه همه چی رو بذار کنار. بعد به موقع به هر کدومش فکر کن



مرسی آیدا جون...چه مثال جالبی
مریم مامان آریا
9 دی 91 13:53
یعنی جدا یکی باید بزنم تو فرق سرت تا مخت بیاد سر جاش
منی که همیشه می گم من دو فرزند می خوام و تصمیم رو گرفتم و این حرفها ، در حال حاضر اصلا و به هیچ وجه به شخصی به نام بچه دوم فکر نمی کنم در حال حاضر تمام وقتم رو صرف زندگی الانم یعنی خودم و شوهرم و آریا می کنم و اصلا نه درباره آینده نامعلوم فکر می کنم و نه نظری می دم
هر زمانی تصمیم مخصوص خودش رو آدم می گیره
بشین برنامه ریزی کن ساعتهای خواب پری ناز اون کتابت رو ترجمه کن اگر می بینی نمی رسی باید از کسی کمک بگیری یا کار رو تحویل بدی
به هر حال می دونی که تجربه پیدا کردن نتیجه گرفتن تصمیم های نادرست هست
این هم برات میشه تجربه که اول خوب بسنجدی بعد تصمیم بگیری
یه خودم اول و بعد به شما توصیه می کنم سعی کنیم آروم بودن صبور بودن رو به خودمون آموزش بدیم و فراموش نکنیم
همیشه فکر کنیم که حیفه این روح و روانه که بخواد با کوچکترین چیزی به هم بریزه
البته می دونی جز غذا نخوردن بچه


بله اصولا بدغذایی از همه چیز مستثناست!!
شیرین مامان جانان و آوا
9 دی 91 21:45
زهرا جان خصوصی رو چک کردی؟ ایمیلمو برات نوشتم... منتظر روی ماهتم



شیرین جونی من که دیروز فرستادم....پس نرسیده؟؟؟
شيرين مامان جانان و آوا
10 دی 91 10:05
زهراجان ايميلي از شما دريافت نكردم!

بازم برات ايميلمو مي نويسم تو خصوصي


عجب!اسپم رو هم چک کن
فاطمه مامان صبا
16 دی 91 4:26
خداروشکر که حالش خوبشده حرص نخور بابا دو سال دیگه میگی این تنهاس یکی دیگه بیارم ما هم به روی خودمون نمیاریم که قبلا گفتی دیگه نمیخای مامان بچه دیگه ای باشی
یکی یه دونه اتو از طرف ما بچلون


میبنم که حسابی بهت خوش گذشته و هوای دومی در سر داری!