پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

قربون حرف زدنت برم من

1391/9/21 14:50
نویسنده : مامان پریناز
501 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نانازی من این روزا خیلی بلبل زبون تر شدی و بهتر صحبت می کنی.

-خودت عصرا 3 ساعت می خوابی بعد من که تازه تازه میخواد خوابم ببره میای بالای سرم:مامان پاشو خواب بسه!!

-هر فعلی که نمیتونی بگی به جاش میگی :هه یا هم مثلا بابا الله هم(نماز میخونه).نی نی لالا هه(کرده)....من دستم درد هه ...بیخود نیست که میخوان مدرک دکترای ترجمه بهم بدن!!!یول

-شبها عادت بدی پیدا کردی باید چند دقیقه رو پامون بذاریم ولی با اینکار نمی خوابی.تازه بعدش بلند میشی کلی راه میری و شیطنت می کنی بعد میگیری می خوابی.هر وقت بیای سراغ من که تقاضای رو پا گذاشتن بکنی خودمو میزنم به خواب یا میگم من پام درد می کنه.اون شبی برگشتی به بابات میگی:مامان خوابه پاش درد!!بابا پا پا ...کلا عادت کردی تنبلیت بیاد کاری رو انجام بدی هی میگی :من پام درد هه یا دست من درد هه!!

-میریم خونه بابابزرگ.به سبک مامان مهین، بابابزرگ رو با فامیلیش صدا می کنی:مامانی آگا بابایی کوش؟؟؟آگا بابایی کوشی؟؟؟قهقهه

-یه وقتایی که حوصله نداری میخوام بغلت کنم با عصبانیت میگی:نکن نکن نکن برو برو

-هنوز اسمتو نمیتونی بگی ولی فامیلیتو کامل بلدی.میگم پریناز شما میگی:آگابابایی!!

-میای میگی :مامان هام میخوام....میگم:بفرما عزیزم....با خونسردی کامل میگی:میسی!!(مرسی)

-به قول باباحمید حس مالکیتت به شدت قویه!!این ماشینه منه...بابای منه...نی نی مال منه...حتی اونروز ما سوار ماشین بودیم یکی از همسایه ها می خواست وارد خونه بشه.عصبانی شده بودی میگفتی:ئه این مال منه(یعنی خونه ماست!!)

-عصبانیم که می کنی فقط بهت اخم میکنم یا تو خودم میرم...سریع میای دست میکشی به سرم میگی:ناس ناس ناس...اگرم باهات آشتی نکنم میری سراغ بابایی هی پشت هم میگی:مامان چیه؟مامان چی شده؟؟

-این بعد از ظهرهای طولانی اجازه هیچ کاری غیر از بازی کردن باهات بهم نمیدی حتی آشپزی.هر بازی رو هم دوست نداری.یه کم کتاب میخونیم بعد اگه کتاب رو دوست نداشته باشی پرتش می کنی یکی دیگه میاری میگی این این...فکر کنم روزی 10 تا کتاب میخونم برات...ولی جالبه که هنوز نفهمیدم چرا از بعضی کتابها بیشتر خوشت میاد از بعضیا نه.میرم مشابه اونایی که دوست داری میخرم میبینم پرتشون میکنی!!

-یه سری کلمات رو با لهجه ترکی میگی!!!بالاخره یه رگت ترکه دیگه!مثلا:چچ(کیک)-آگا(آقا)_جوشت(گوشت)-جوش(گوش)

-بازم چند وقته سر غذاخوردن برنامه داریم.منم هرجا اعصابم نکشه واگذار میکنم به بابایی!آخه بچه وقتی میلت می کشه بخور دیگه خوشت میاد منو دق بدییییییییی؟؟؟

-به نقاشی خیلی علاقه داری و برام جالبه خطوط منحنی خیلی زیاد می کشی.مثلا بعضی بچه ها همش خط خطی میکنن ولی شما یه چیزایی مثل امضا کردن تند تند میکشی.بعد هم دونه دونه می پرسی این چیه؟میگم ماهیه...این چیه؟موزه!!....

 

یه ضرب المثل ترکی هست که مامان جون هر وقت میبینه من خیلی خسته ام اینو میگه که فکر نکنم فقط بچه داری برای من سخته.میگه مامان بزرگ قدیما همش می گفت:داش داشیه سن ....اوشاخ ساخلامیه سن!!!(حالا اونایی که ترکی نمیدونن تو کف بمونن!!!)

از همه بینندگان و شنوندگان و خوانندگان و حضار و مدعوین و ...تقاضامند طلب صبر ایوب از پروردگار متعال برای خودم هستم.دریغ نفرمایید!



 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان فندق جون
21 آذر 91 12:13
فاطمه ناز بانوی مامان به دنیا اومده عکساشو گذاشتم تو وبلاگش بیا ببین و نظر هم یادت نره
زن عمو منا
21 آذر 91 12:41
سلام سلام به پرنسس عزیزم و مامان جون جونیش...چه حرف زدن شیرین و با نمکی...هزار ماشالاااااااا...........عزیزم واستون آرزوی سلامتی وشادی دارم.به امید دیدار.اینم یه عالمه بوس


بوس بوس بوس
آیدا مامان ویهان
21 آذر 91 14:04
سلام چیه چند وقتیه نمیای کلوب؟ چت شده خوب؟
بیا بابا برای غر زدنات دلمون تنگ شده


بی تربیت من کی غر زدمممممممممممم؟؟؟؟؟؟
چیزیم نشده زیاد حال کلوپ اومدن ندارم.هی چند وقت یه بار یه سری از هم ناراحت میشن اونی هم که مسبب بوده نمیخواد عذرخواهی کنه....گاهی یه محیط بی اخلاق میشه که دل زده ام میکنه البته نه فقط در مورد خودم در مورد دیگران هم همینطور.


بهناز
21 آذر 91 19:44
کاش عکسهای دختر گلتون رو هم میذاشتین...


چشم فعلا نشده ازش عکس بگیرم...مگه یه جا بند میشه!!!
آیدا مامان ویهان
22 آذر 91 12:57
ههههه غرات هم قشنگه.میدونی کلوب هم یه اجتماع کوچیکه. اگه بخوای به خاطر یکی دو نفر دیگه کلوب نیای مثه این میمونه که تو خونه بشینی و در رو روی خودت ببندی چون یه عده اون بیرون خوب رفتار نمیکنن. کلوب هم ادم های مختلفی داره پس بیا . به نظر همین تبادل نظرمون در مورده بچه ها خیلی وقتا بهمون کمک می کنه.
البته بازم نظر خودته و من تحمیل نمیکنم. فقط خواستم بگم دلمون برات تنگ شده

مرسی آیدا جونم....باور کن طاقچه بالا نمیذارم فقط کارای پروژه ام خیلی عقب افتاده هروقت میشینم پای نت به هیچ کارم نمیرسم....یه کم جلو بیفتم میام
و اینکه درسته که کلوپ هم یه اجتماع کوچیکه ولی ما مثلا با هم پیمان دوستی بستیم...2 تا دوست دل همو نمیشکنن اگرم شکوندن برمیگردن و کدورت ها رو برطرف می کنن ولی اینجا رسم شده هرکس هرجور میخواد نظر میده بی اینکه فکر طرف مقابل و دلش باشه...قبول داری؟؟؟
شيرين مامان جانان و آوا
25 آذر 91 10:34
سلام ماماني پريناز جوني! خوبين؟ چه شيرين زبون شده اين خانوم خانوماي خوشگل! هزار ماشاللا...
راستي تو يكي از تاپيكاي من گفته بودي از محصولات شركتتون استفاده مي كنيم... متاسفانه من منظورتو نفهميدم يه كم بيشتر بگو... محصولتون چيه؟؟؟ تا بيشتر استفاده كنيم


سلام شیرین جونی....من مسئول فنی سندروسم!!!دیدم شربتشو میدی خوشمان آمد!!در خدمتیم
ساراااااااا
25 آذر 91 18:04
سلام و صد سلام بر عمه خانومممممممممم(خوشم اومدخوب هممونو گذاشتم سر کار)من خودم شوهرم ترکه میدم ترجمه کنه تازشم گفته عزیزمتو لازم نیست ترکی یاد بگیری ،توامر کن من برات ترجمه میکنم(جون خودم)....منم دلم براتون تنگ شده ، بلبل زبونی های دخملتم دلمونو برده
به امید دیدار زود زود...


همین دیگه اینقدر از داداشم کار می کشی طفلک شده پوست و استخون!!!
مریم مامان آریا
26 آذر 91 7:48
از دیدن دوباره عکسهای تولد پریناز دلمان سر حال آمد و اینکه متوجه شدم همون دامنی رو دوختی که خودت دو سالگی پوشیدی - آفرین احسنت خیلی خوش ذوق بودی
رمز رو هم خصوصی می فرستم


مرسی خاله...تازشم دو تا دامن دوختماااااااااا!!!!
من خودم بعدا فهمیدم این دامنی که دوختم چقدر شبیه همون دامن بچگی خودمه!!
آیدا مامان ویهان
27 آذر 91 7:54
آره زهرا قبول دارم اما خوب باید بعضی مواقع یکمی سعی کنیم حساسیت هامونو کمتر کنیم. من از دست این مریم مامان اریا اینقدر ناراحتم که نگو.
بالاخره خواستم بگم بهت دوست داریم. چون کلوب مال من و یا کسه دیگه نیست که بخوام اصرار کنم بیای البته هر چند مریم کلوب رو هی می بخشه و میره هههههههههه


از مزیم ناراحت نباش...هم روحیه حساسی داره هم اون روز انتظار نداشت در قبال شوخی یهو باهاش بد برخورد بشه...منم جای مریم جا خوردم...میام چشم
بهناز مامان رادین
27 آذر 91 13:30
وای چه دختری چه چیزی.چه بلبل زبون شده ماشالله.خدا حفظش کنه. منم باهات در مورد کلوپ کاملا موافقم.
مامان یلدا و سروش
27 آذر 91 14:48
سلام. دختر نازی دارین خدا حفظشون کنه. اگه با تبادل لینک وافقین خبرم کنید.
من اهل گرگانم شما اهل کجایین؟


حتما خوشحال میشم....اهل تبریزم من....ولی ساکن دیار غربت(پایتخت!!!)...راستی وبلاگتون باز نمیشه...ادرس گذاشتی؟


ثمین
3 دی 91 17:20
سلام! اگه جشنی برای کوچولوتون در راه دارید یه سر به دنیای نفیس بزنید و از ایده های متنوع و شیک استفاده کنید... ژورنال لباس حاملگی.. جشن سیسمونی... جشن دندونی... جشن قدم... جشن تولد پسرانه ... جشن تولد دخترانه ... جشن تکلیف... جشن الفبا... و........ منتظرتون هستم...