من یه مادرم
وقتی کوچولوی نازنینت تو تب داغ میسوزه و تو از نگرانی نمی تونی چشمهات رو تا صبح روی هم بذاری
وقتی نیمه شب جگرگوشه ات رو می بری حمام و دست و پاهاشو میشوری و مجبوری صدای ناله ها و ضجه های التماسش رو گوش کنی و تحمل کنی
وقتی با هزار امید و آرزو یه غذای مقوی براش درست می کنی تا ضعف روزهای بیماری از تنش بیرون بره و اون لب به غذا نمیزنه
وقتی حاضری نازنینت رو ساعتها از شیره وجودت تغذیه کنی تا گرسنه نمونه
وقتی از خدا می خوای 1000 برابر بدتر از دردای اونو برای تو قرار بده و کوچولوت عذاب نکشه
....
تازه می فهمی خیلی عاشقی
تازه می فهمی تو یه مادری...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی