پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

اومدم کتکت بزنم!

1390/9/20 11:03
نویسنده : مامان پریناز
1,094 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عسلی من اگه دلم میومد دیشب کتکت میزدم!!مامانی الان قیافه ام اینجوریهخمیازه

از دست تو وروجک که دیشب خوب مارو فیلم کرده بودی.بین همه معروف شدی که شبا ساعت ١٠ خط قرمز شماست و بعدش باید منتظر پیامدهای خواب آلودگی باشیم!اگه خونه خودمون باشیم گاهی ساعت ١٠ می خوابی ولی معمولا حدود ١١ گاهی هم همراه ما.دیشب ٢ بار تلاش کردم بخوابونمت و خوابت هم میومد ولی نمیدونم چی بودکه تا چشمات بسته می شد دوباره بیدار می شدی و از رو پاهام بلند میشدی و در میرفتی.

منم رفتم سراغ مسواک زدن و بماند که پدر دندونامو دراوردی .اومده بودی مسواک رو از دهنم در آوردی و بعد با قدرت تمام میکردی تو دهنم و میکوبیدی به دندونام.اینم از محبتت!بعد خاموشی دادیم و رفتیم سراغ لا لا.ولی اصلا و ابدا قصد لا لا نداشتی.من و بابایی هم در حال غش کردن بودیم.همینطور شیطنت میکردی انگار نه انگار که ساعت ١ نصفه شبه.نمیدونم یهو چی شد چی ناراحتت کرد چنان جیغ های بنفشی میکشیدی که هر کاری میکردم آروم نمیشدی.نمیدونم دل درد داشتی یا نه.گوله گوله اشک میریختی.به زور صدای عروسک و ...آروم شدی.گذاشتمت تو تاب  بلکه بخوابی.خیلی با نمک تو تاب خوابت برد.تا می خواستم برت دارم دوباره همون جیغ های عجیب غریب.رفتیم اتاقمون لپ تاپ رو روشن کردم و گذاشتم جلوت و خودم غش کردم.اونقدر محکم به دکمه های کیبورد میکوبیدی بابا می گفت داغون شد گفتم عیبی نداره بذار آروم بشه.بعد طبق معمول وقتی ببینی محلت نمیذارم اومدی رو تخت و عین گربه سر و صورتتو بهم میمالیدی.یه کم شیر خوردی و لا لا....آخشششششش خوابید!

ولی خواب آرومی نبود و همش غر میزدی.صبح که برای نماز بیدار شدیم دوباره همون جیغ ها شروع شد.یه کم تو خونه چرخوندمت و دوباره اومدیم اتاق خوابیدی.منم نمازمو خوندمو نیم ساعتی که وقت بود پتومو برداشتم رفتم رو مبل چرت زدم.خیلی عمیق خوابیده بودی دلم نمیومد بیدارت کنم ولی چاره ای نبود امروز باید من میبردمت خونه مامان جون.ولی چون ددر رو دوس داری راحت لباساتو پوشی و رفتیم بیرون.به سر کوچه نرسیده بودیم دیدم خوابیدی...

گاهی واقعا احساس عجز میکنم وقتی کاری از دستم برنمیاد وقتی نمیتونم آرومت کنم.سابقه همچین چیزی رو نداشتی و نفهمیدم چت شده بود عزیزم.

امروز چون خسته ام نمیتونم ازت تعریف کنم.اومدم بدگویی!!ابله

مامانی تازگیا وقتی عصبانی میشی حتا برای کاری که خودت توانشو نداری و دلت می خواد انجام بدی عین بچه های تخس دراز می کشی زمین و پاهاتو میکوبی به زمین یا سرتو اینور اونور می کنی.تازه هفته پیش بابا حمید رو گاز گرفتی!!نمیدونم شاید اینم مرحله ای از تکاملته!ولی تو اون لحظه عصبانیت اصلا بهت محل نمیذارم و خودمو با عروسکی چیزی سرگرم میکنم و شعر میخونم و ...تا حواست پرت بشه بعد می بینم شاد و خندون میای طرفم.

خیلی بلا شدی .واقعا میگن طرف  از دیوار راست بالا میره تو همونی!!از مبل و تخت و میز و همه چی بالا میری و احساس افتخار می کنی.چند روزه یاد گرفتی موقع پایین اومدن با سر نمیای.می چرخی و تک تک پاهاتو میذاری زمین.همین باعث شده کمی خیالم راحت بشه که با سر نمیای زمین.

میخواستم یادت بدم منو مامان زهرا صدا کنی ولی زرنگی یه وقتایی بهم میگی ددا !!

تازه دیشب هم به بابات گفتی هادددی

قربون اون حرف زدنت برم منماچ

سعی میکنم زیاد برات کتاب بخونم و سر و صدای حیوونا رو دربیارم.

دلم برات تنگ شده.دیشب خیلی دلم برات سوخت.خدا کنه هیچوقت ناراحت نباشی.ماچقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)