دختر يه متري!
29 ارديبهشت 92
خيلي ناراحتم كه دختركم حساسيت فصلي داره.اصلا از بهار بدم مياد چون دو ساله با اومدن بهار دچار حساسيت ميشه و همش آبريزش بيني و سرفه كه گاهي به دلايلي كه كشف نكردم سرفه ها خيلي آزاردهنده ميشه و شب ها هم خودش هم ما اذيت ميشيم.هفته پيش برديمش دكتر تا دوباره معاينه بشه كه مبادا عفونت باشه .چقدر تو اتاق انتظار لحظه شماري مي كرد كه بره تو!مي گفت آقاي دكتر خيلي منو دوست داره بهم شوخولات ميده.نه كه خيلي هم شكلات خوره!آقاي دكتر هم كه راهشو بلده با شكلات و كتاب ازش پذيرايي كرد.يه سري معاينات انجام داد و گفت اين فقط حساسيته حالا يا به مواد خوراكي يا محيط زندگي يا فصلي...توصيه كرد محيط و خوراكياش از مواد آلرژن دور باشه.يادمه تو خوراكي هايي كه مي گفت گوجه و ماهي و كيوي و بادمجونو ...بود.گفت اصلا نبايد تو محيطش موكت باشه كه متاسفانه اتاقش موكته و الان فكر مي كنم چه اشتباهي كردیم كه به خاطر راحتي خودش و خودمون اتاقها رو موكت كردیمكاش اتاق ها رو هم پاركت مي كردیم که بهداشتی تره.البته دنبال سرنخ اصلي هستيم ببينيم چيه كه اينقدر تحريكش مي كنه.ديشب تا نزديكهاي صبح من و هادي بيدار بوديم.شب حالش خوب بود و چون بد موقع خوابيده بود و ساعت 10 شب تازه از خواب عصرونه بيدار شده بود ديروقت شام خورد و دوباره خوابيد.از لحظه اي كه سرش رفت رو بالش شروع به سرفه كرد.هرچي دارو داشتم دادم ولي اثري نداشت.بميرم براش هي مي خوابيد و بعد من با يه دارو بالاسرش مي رفتم و بيدار مي شد و كلي شيرين زبوني ميكرد و داروهاشو مي خورد.مي گفت بايد داروهامو بخورم كه ديگه سرفه نکنم...نصفه شب بود كه يه جرقه به ذهنم رسيد.مااااهي....آره دكتر گفت ماهي هم آلرژنه.چرا من حواسم نبوده؟؟؟دخترك خيلي ماهي دوست داره و من زياد بهش ماهي ميدم.ديشب هم براش ماهي سرخ كردم.اونقدر سرفه هاش شديد شد كه معده اش تخليه شد و بعدش خوابيدفهميدم كه محيط و مواد خوراكيش حساسيتشو تشديد مي كنه.حالا بايد دنبال راه چاره باشيم...
آقاي دكتر قد و وزنش رو هم گرفت.قبل اندازه گيري گفتم آقاي دكتر ميدونم وزنش كم شده.دكتر هم گفت بله مامان ها هميشه خيال مي كنن بچشون لاغر ميشه و خودشون چاق!راست مي گفتاخلاصه وزن كشي كرد و خيالم راحت شد كه خوب وزن گرفته.قدش هم شد دقيقا يك متر!بعد از معاينات چون آخرين نفر مطب بوديم و آقاي دكتر ديگه وقتش زياد بود شروع كرد به صحبت.گفت به اميد خدا 6 ماه ديگه يه تولد خوب براي پريناز ميگيرين كه حسابي هم بهش خوش بگذره(تودلم مي گفتم حالا كو تا 6 ماه.چي داره ميگه!)...بعد يه برادر براش ميارين...كه پريدم وسط حرفشو گفتم :نه اقاي دكتر همين يكي برامون بسه.ما يه مامان و باباي بي اعصابيم!گفت:قبول دارم كه رشته هاي پزشكي استرس و فعاليت بالايي داره ولي تك فرزندي تو دنيا منسوخ شده و يه طومار اندر مضرات تك فرزندي برامون گفت!!گرچه حرفهاش همش حق بود و 2 فرزندی خیلی بهتر از تک بودنه ولي خب شرايط آدمها رو هم بايد سنجيد.من گاهي فكر ميكنم ما دونفري بايد بدويم تا يه زندگي معمولي داشته باشيم بعد كي به خودمون برسيم!!كه اتفاقا نظر دكتر و خيلي مادراي تك فرزند اينه كه با 2 تا بچه آدم بعدها بيشتر مي تونه به خودش و همسرش برسه.چه ميدونم بابا وللش....من كه فعلا اعصاب مصاب ندارمممم
ظهرها كه از مهد مياد عادت كرده كه براش تي وي روشن مي كنيم و يه نهاري هم با ما مي خوره.اين دو روز گذشته ما روزه بوديم و راستش حال غذا دادن نداشتم و از مهد كه ميومد سريع مي بردم بخوابه و اتفاقا اون هم نمي خوابيد و خلاصه من با دل گشنه و سردرد بايد 3-4 ساعت باهاش بازي مي كردم و دریغ از یه لحظه که سرم رو بالش بره.ديروز عصر حدودای ساعت 7 كه ديگه خيلي كلافه بودم براش يه سي دي گذاشتم.چند دقيقه نگذشته بود ديدم هي تكون تكون ميخوره از اين ور به اون ور...فكر كردم طبق معمول مشغوله شادی کردنه!بعد اومدم جلو ديدم طفلك خوابه!!واي اينقدر بامزه بود كه حيفم اومد فيلم نگيرم.از اين فيلم هاي شكار لحظه شده.خيلي باحاله!!
ديروز ظهر داشت نقاشي مي كشيد،يه سري خط خطي كرد و بعد گفت اين آقا دزده!منم خوشم نيومد و گفتم نه مامان آقا دزد نداريم.بعد هادي سريع برگشته ميگه چرا بچه هايي كه از ماشين باباشون پياده ميشن و ميدون رو آقا دزده ميگيره.اي خداااا ترسوندناي عهد بوقي ما رو ببين.آخه چند وقته يه كاري ياد گرفته و خودشم فكر مي كنه خيلي كارش بامزه اس!مثلا وقتي تو مغازه ايم يا از ماشين پياده ميشيم يا ميخوايم تازه سوار ماشين بشيم يه دفعه فرار مي كنه و با سرعت خيلي عجيبي مي دوه!!يعني من باورم نميشه بچه تو اين سن با اين سرعت بدوه!بچم به خودم رفته آخه من امتحان ورزش مدرسه فقط تو دو ميداني بهترين امتيازو مي گرفتم!!خلاصه ما هم بايد با نهايت سرعت بدويم و بگيريمش و وقتي بهش مي رسيم غش غش غش مي خنده.انگار هنر كرده!!خداييش خيلي كارش بانمكه در عين اينكه خطرناكهچند باري كه با خودم بردم فروشگاه مجبور شدم عمليات دويدن با چادر و چاقچول راه بندازم.ملت هم نگاه مي كنن و مي خندن
اينه ديگه عالم پدر مادري و بچگي!!