پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

30 ماهگي

1392/2/27 10:29
نویسنده : مامان پریناز
356 بازدید
اشتراک گذاری

27 ارديبهشت 92

پاره تن مادر 30 ماهه شد...30 ماه زندگي ما رو با وجودش پر از بركت كرد...الهي كه 3000 ماه با تن سالم و لب خندون زندگي كنه...ماچماچ

ديشب يه جشن كوچولوي 3 نفره گرفتيم كه خيلي بهمون خوش گذشت.پريناز و باباش رفتن كيك و شمع گرفتن.اونقدر ذوق زده بود كه خدا مي دونه.وقتي برگشتن جشن گرفتيم و دختر نازم شمع 30 ماهگيشو فوت كرد.بيشتر به فكر ناناي بود و همش مي گفت آهنگ بذار ناناي كنم.منم هيچي دم دستم نبود و خودمون خونديم و ناناي كرديم!!خدا رو شكرت به خاطر جمع صميمي مون...دخترم از من راضي باش...

از قبل تصميم داشتم يه جشن كوچيك خانوادگي بگيرم ولي حس و حالم اجازه نداد.احساس كردم دلم مي خواد فقط خودمون باشيم.فقط خودمون درگير شاديمون باشيم.احساس كردم دلم مي خواد فقط براي جمع 3نفرمون صميمي باشم.

يه وقتايي دلم ميخواد بريم...بريم يه جاي دور...جايي كه خبري از كم بيني ها و بدبيني ها و كم صداقتي ها نباشه...جايي كه به خاطر خودي بودن هام نقد نشم...جايي كه بتونم راحت و بدون ترس از كنايه  براي ديگران آرزوي خير كنم...حيف كه دوري مامان و بابا آزار دهنده ترين اتفاقه برام وگرنه مي رفتم...

 

 

دخترک نانای کنان:

اینجا یه شیطنتی موقع رقص می کردی که نمیشه عکسشو بذارم و خودت غش غش می خندیدی!

نمی دونم جوگیر شده بودی یا تو مهد یاد گرفتی کیک تولد بخوری که حسابی کیک خوردی!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

آبجی
28 اردیبهشت 92 11:01
الهی تنش سلامت باشه از طرف ما هم نی نی نای می کردی خانومیییی... ان الشلله عمر با عزت داشته باشید .... هوم می فهممم گاهی آدم به این شادی های خصوصی نیاز داره ... حیف که تو دنیای واقعی گاهی نمی شه وگرنه منم یکی از آرزوهام گاهی این می شه که برم و برم و برم دوره دوررررررر جایی که هیچکس نشناستمم هیچ آشنایی نباشه
بهناز
28 اردیبهشت 92 11:34
مبارک باشه.منم تن سالم ،ایمان قوی،و موفقیت را برای دخترگلت آرزو دارم.
با این که محل زندگی من از خیلی ها دوره گاهی اوقات دلم میخواد منتقل شیم اهواز...


حالا چرا اهواز؟؟
بهناز
28 اردیبهشت 92 12:59
چون دوره... حالا در حد آرزوه ... شاید تو عمل برام خوشایند نباشه...
مامان روشا
28 اردیبهشت 92 14:33
به نظرم دور بودن از این حس های بدی که گفتی یه تصمیمه که باید ادم تو قلب خودش بگیره و عهد کنه از این حس ها دور بمونه حالا اگه اطرافت هم باشه تو یه سپر محکم داری که بهت آسیب نمی زنه والا دور بودن فیزیکی همون حس دلتنگی رو که گفتی به این حس های بد اضافه می کنه
به نظرم تو قابلیت ساختن این سپر رو داری!!!



راست میگی...
آبجی
29 اردیبهشت 92 9:30
الهییییییییییییییی خدا حفظش کنه
بهنازمامان رادین
29 اردیبهشت 92 14:33
عزیزممممممممم ان شالله که تولد 30 سالگیشو تو این وبلگ بنویسی عزیزم.خدا حفظش کنه.در مورد دوری چون من تجربه اش را دارم خیلی چیز مزخرفیه.بعضی وقتها آدم واقعا دلتنگ خانوادش می شه.دوستم آرزوی یه چجیز دیگه بکن این آرزوی سختی یه.


آره فقط در حد تخیل بود!!!وقتی روزگار کمی بهم نارو می زنه از این حرفا میزنم!وگرنه من ول کن تهران نیستم
هدیه
29 اردیبهشت 92 16:55
ماشالله به این دخترک زیبا

میگم تو این وبلگ خدارا هزار مرتبه شکر شما کلی عکس کیک گذاشتی به مناسبتهای مختلف خلاصه منم هوس کردم برا خودم تولد بگیرم


چه کنیم خواهر...الکی الکی مناسبت میتراشیم که شاد باشیم!!ولی بدیش اینه من خیلی کیک دوست ندارم
مریم مامان آریا
30 اردیبهشت 92 10:16
ای جانم این دختر خوشکل دسته گل مثل ماه رو ببین
خیلی کار خوبی کردی که به خونه و خودتون این حال و هوای خوب رو هدیه دادی
تو رو خدا اینقدر خودت رو عذاب نده این روحت رو اینقدر اذیت نکن سعی کن دل گنده بشی و فراموش کنی چیزهایی که آزارت می ده رو
و به قول مامان روشا اون سپر رو واسه خودت درست کنی
30 ماهگی گل دختر مبارک قربون اون چال روی گونه اش


ممنووووووووونم
مامانی طهورا
4 خرداد 92 11:21
ماشششششششششاله
چه ناز و خوردنیییییه


مرسيييييي