نمايشگاه كتاب
25 ارديبهشت 92
هفته پيش رفتم نمايشگاه كتاب.اونقدر آدم كتاب خوني نيستم ولي از ديدن كتاب لذا مي برم و اگر دخترك بذاره دوست دارم كتاب بخونم.5-6 ساعتي تو نمايشگاه بودم.4 تا سالن كودك و نوجوان بود تا اونا رو بگردم كلي طول كشيد.سعي ميكردم با دقت و حساسيت براي پريناز كتاب بخرم.اونقدر كتاب هاي زياد اومده كه بعضياشونم زياد جالب نيستن. وقتي ميخواي كتابي انتخاب كني بايد كل صفحات رو ورق بزني تا عكس يا مطلب به دردنخور نداشته باشه.مثلا يه كتاب بود معرفي مشاغل.آقايي كه به عنوان نجار بود اونقدر كج و كوله و زشت بود با خودم گفتم بچه تو ذهنش چه تصوري از نجار ممكنه داشته باشه!!يا كتابي كه در مورد بسم الله گفتن قبل هركاري بود كه يه سري شيطونك توش بودن كه ميومدن وسوسه ميكردن كه بچه بسم الله نگه!آخرشم تو آتيش جهنم جيليز و ويليز سوختن!!!بعد از غرفه كودكان رفتم يه ساندويچ خوردم و خودمو شارژ كردم و رفتم سالن ناشران عمومي.چند تا كتاب تو ذهنم بود گرفتم ولي بارم خيلي سنگين شده بود و پاهام ديگه همكاري نمي كرد.چند تا راهرو رو گشتم .شكر خدا كه اين كتاب هاي آشپزي دراومده ديگه انتشاراتي ها بيكار نمي مونن.هر انتشاراتي لااقل يه دونه كتاب آشپزي داشت!!كتاب هاي روابط همسران و آرامش خانواده هم زياد بود.اگر جايي بود كه بارمو ميذاشتم دلم مي خواست بازم بگردم.چند تا كتاب هنري و علمي هم لازم داشتم كه ديگه نشد بگيرم.