پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

دختر بامزه!

1392/11/10 1:55
نویسنده : مامان پریناز
332 بازدید
اشتراک گذاری

من نمی فهمم چه صیغه ایه باید بچه ها رو زور زورکی برد دستشویی!انگار اون چند ثانیه از عمرشون کم میشه حیفشون میاد.خونه خودمون باشیم اصلا کاریش ندارم تا خودش بگه.همیشه هم گفته و مشکلی نداشتم ولی خونه دیگران کمی اضطراب می گیرم.مخصوصا مامان ایران که هی هول میندازه به جون آدم که خب به زور ببرش الان خونه رو نجس میکنه!هرچی ام میگم اینکار زوری نیست و خودش میاد میگه باز هم بهم استرس میدن.چند روز پیش که اونجا بودیم دیگه اینقدر وضعیتش بحرانی بود که نمی تونست رو دوپا وایسته و هی بالا پایین میرفت.دیگه مجبور شدم تو یه عمل غیر اخلاقی با جیغ و گریه ببرمش.تو مسیری که بریم دستشویی جیغ و دااااااااااد که من جیش ندارمممممم.بردم نشوندم اونم همچنان داد می زد که جیش ندارممممممممم.دیگه کنترلشو از دست دادو کارشو انجام داد همزمانم داد می زد جیش ندارمممممممم!!میگفتم پس اینا چیه داره میاد بیرون؟با گریه می گفت : اینا آبه!!!قهقهه

***********************************

باباش داشت تلفنی با بابابزرگ حرف می زدبابا بزرگ گفت پریناز بیاد با من حرف بزنه.خلاصه دخترک هم گوشی رو گرفت.بابا بزرگ پرسید:بابایی چرا نمیای خونه ما؟؟پریناز هم با کلی طول و تفصیل گفت:آخه فردا میخوام با بابام و مامانم برم عروسی.تو هم بیا عروسی.بابابزرگ گفت :عروسی کیه؟دخترک گفت:عروسی مامان زهرامه دیگه!!خیال باطل

***********************************

عموجونم برای کار دندونشون رفته بودن پیش بابا برای پرینازم یه وسیله اسباب بازی هدیه آورده بودن.بابا اومد خونه و گفت:عمو  برات اینو آوردن.پریناز هم گیر گیر که زنگ بزنین من با عمو حرف بزنم بگم مرسی!!منم زنگ زدمو گوشی رو دادم دستش.خیلی مودب و قشنگ شروع کرد:سلام...آره خوبم...تو خوبی؟؟....مرسی برام گایزه! خریدی....من با مامانمو بابام سوار هواپیما میشیم و پرواز می کنیم میاییم خونتون!! نیشخندمکالمه قشنگی بود کیف کردم چون اصلا عمو رو یادش نمیاد.نمیدونم چرا فکر کرد عمو دور دوراس!!

*********************************

اصلا طاقت ناراحتی و عصبانیتمو نداره حتی وقتی که شدیدا دعواش کرده باشم یا حتی کنترلمو ازدست داده باشم و رو دستش زده باشم زود پشیمون و نادم میشه و شروع میکنه به قربون صدقه:مامان عزیییییییییزم مامان خووووبم با من دوستی؟؟ناراحت نباش!من دیگه قول میدم کار اشتباه نکنم.بعدم عین مامانا سر آدمو تو بغل میگیره و ناز میکنه!

همینجوریش بعد دعوا آدم عذاب وجدان میگیره اینم اینکارا رو میکنه دیگه میخوای سرتو بکوبی به دیوارآخ

********************************

چند روز پیش من و بابا تو آشپزخونه داشتیم شام میخوردیم و حرف می زدیم.دخترک هم با خودش مشغول بود.هی میومد میگفت بابا مورچه اومده کفش بده بکشمش.ما هم زیاد محلش نمی دادیم.یه کم بعد دیدم کفش منو گرفته دستش که کف کفش یه سوسک منهدم شده بود!نگو منظورش از مورچه سوسک بوده.کف کردیم از شجاعت و سرعتش تو کشتن سوسک!!کلی هم ازش تعریف کردیم که وااااااااای چه کار مهمی کردی آفرین!!تشویق

*****************************

بابا امشب اومد خونه دستش یه باکس آب معدنی  داشت.پریناز سریع پرسید:بابا پوشک خریدی؟؟باباش گفت نه مگه تو پوشکی هستی؟دخترک جواب داد:نه من که پوشکی نیستم ولی برای اون نی نی که میخوایم بیاریم باید پوشک بخریم تو پوشکش جیش کنه!!تعجبای خدااااااا آخرش این بچه یه نی نی جذب می کنه از کائنات!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مرجان
10 بهمن 92 9:09
وای ی ی ی ی این سوسکه خیلی باحال بود.پوکیدم از خنده
مامان پریناز
پاسخ
واااای اینقدر بامزه بود من هاج و واج مونده بودم!!
مرجان
10 بهمن 92 9:12
ساعت 5 دقیقه به 2 چه وقت وب لاگ نوشتنه؟؟؟؟بگیر بخواب
مامان پریناز
پاسخ
همینو بگوووووووووو
دایی مهدی
10 بهمن 92 10:38
از همون هستی بزرگا کشته؟
مامان پریناز
پاسخ
هستی متوسط!
مرجان
10 بهمن 92 20:22
چرا اسمشونو گذاشته بودیم هستی؟؟؟؟
مامان پریناز
پاسخ
تو اون موقع ها نبودی!خونه تجریش خیلی سوسک داشت.وقت یمیخواستیم درو بکوبیم میگفتیم هستی؟نیستی؟؟بعد اینجوری شد که تو خونه ما سوسک معروف شد به هستی!
مامان ثمینا
11 بهمن 92 6:50
خدا برات حفظش کنه. چه دختر نازی
مامان پریناز
پاسخ
ممنون عزیزم
سارا
12 بهمن 92 1:19
من هم ایضا لذت بردم از این صفحه...خیلی فنی و جالب نوشته بودی...بووووووسسسسسسسسس
مامان پریناز
پاسخ
راست میگی؟مرسی
مامان جانان و آوا
12 بهمن 92 11:44
آخرش يه ني ني جذب مي كنه از كائنات! هاهاهاها! اي جونم!
سارا
13 بهمن 92 1:22
بهههههللللللهههههاختیار دارید،خواهش میشه...(ساعتای ثبت نظرم نشون میده که ... خرا بیچاره ها همه جاشون تاول زده بس که من تا صبح زدمشون) بوووووسسسسسس
مامان پریناز
پاسخ
چرا تا این موقع بیدار میمونی؟؟خواب کم برای پوست بده
مامان آریا
13 بهمن 92 13:20
خیلی بامزه بود مخصوصا اون جیشه
تمنا
14 بهمن 92 0:22
عروسيه مامان زهرا ، اوا خواخر خدا بدور ، هزار ماشاالله خيلي با نمكه ، من اگر دختري مثل پريناز داشتم ، ٩ تا ديگه بچه مياوردم !!!!
مامان پریناز
پاسخ
واااا همش 9 تا؟چه خسيس!
مرجان
14 بهمن 92 17:17
کاشکی گزینه ی لایک وجود داشت
مامان پریناز
پاسخ
ایکاااااااااااااااااش
سارا
16 بهمن 92 1:04
من کلا همه کارایی که میکنم واسه پوست بده...اینم روش...فقط زبون پیشنهادات زیبایی دارم 2 متر ،یکی از دختر دایی ام انقدر از این دارو گیاهیاو..بهش پیشنهاد دادم پوستش شده مثل آینه...بعدم هی به من میگه :سارا خوش به حالت چقدر خوبه انقدر به فکر خودتی و به خودت میرسی..یعنی میخوام سرمو بکوبم به دیوارا
مامان پریناز
پاسخ
تو پوستت آینه هست عزیزم این چیزا رو به ما پیشنهاد بده
پروان
18 بهمن 92 17:55
چه کارای جالب و با مزه ایی انشاالله همیشه خوش باشید
سارا
20 بهمن 92 2:13
(اختیار دارید یا زکریا،یا خالق اکسیرها و داروها...یا دانشمند یا...ما شاگردی بیش نییم) از صدقه سر اگزوویانسه خواهر،آسفالت کوچه ی مارو هم شبیه آینه نشون میده، تازه روسریمو بردارم 2 تا گوش دارم عین شمعدون کریستال میآد کنارش میشم آینه شمعدون اکازیونیم برا خودماااا
مامان پریناز
پاسخ
وااااااااا چرا چرت و پرت میگی؟؟
مامان روشا
23 بهمن 92 8:42
خیلی خیلی با مزه بود کلی خندیدم خدا حفظش کنه
مامان پریناز
پاسخ
فدای شما
مامان جوجه طلا
24 بهمن 92 22:18
والا راست میگی این مامان جونا خیلی گیر میدن. برای همه ی نوشته هات کیف کردم. وای چقدر خندیدم که سوسک کشته بود اگه من بودم میمردم باریکلا رفته کشتتش.............. پوشک برای نی نی هم با حال بود .
مامان پریناز
پاسخ
برای خودت... برای پارمیس نازگلت
صدف
11 فروردین 93 4:48
آخ زهرا من عاشق این دلنوشته هاتم
مامان پریناز
پاسخ
خوشحالم که دوست داری