باورم نمیشه...
دیشب هادی اومد خونه.شام خوردیم.حس میکردم تو همه ولی چیزی نمی گفت.بعد شام گفت:حامد اینا رفتن الیگودرز.گفتم اونجا چه خبر بوده؟لابد کار اداری دارن؟هادی گفت برای مجلس ترحیم...خشکم زد...گفتم کی؟؟؟دیدم چشماش قرمز شد...اصلا نمی خواستم به ذهنم هم بیارم که کی ممکنه فوت شده باشه....صاحب داروخانه ای که اونجا کار می کردن...همسایه غریبی شون....وااااااااای کاش ندیده بودمشون....یه مرد جوون ...خدایا چرااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کیانا کوچولوی ناز چه زود بی بابا شدی عزیزم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی