یه بار برای خودم
10 خرداد 92
اون زمانها که مجرد بودم گهگداری با مامان حرفمون می شد سر اینکه مثلا می گفتم چرا موهاتو مش نمی کنی؟می گفت آخه بابات دوست نداره!می گفتم چرا فلان کارو نمی کنی ؟می گفت بابات دوست نداره! و من شاکی می شدم که مگه آدم برای دیگران زندگی می کنه؟پس خود آدم و علاقه هاش چی؟ و از این دست خزعبلات!!تا اینکه خودمم مزدوج شدم و شدم یه همسر ذلیل اساسی!!البته بدون هیچ زور و اجباری.یعنی فقط به خاطر دل خودم دوست داشتم و دارم که علائق همسر رو خیلی تو کارهامو رفتارام لحاظ کنم.یکی از علاقه های این همسر گرام موی بلنده!تو این 8 سال با هم بودن هر بار رفتم آرایشگاه و آرایشگر ازم پرسیده عزیزم چقدر کوتاه کنم؟با ترس و لرز گفتم خیلی کم نهایت یک سانت!!و البته علاقه بسیار زیاد همسر به باز گذاشتن مو هست که تو این مورد اصصصصصلا نمی تونم همراهیشون کنم چون خیلی خیلی گرمایی ام و تحمل ندارم.فقط هر بار برم آرایشگاه همون روز موهامو باز میذارم که مشعوف بشن!!
هفته پیش یهو زد به سرم برم موهامو کوتاه کوتاه کنم.هم به خاطر تنوع هم راحتی.حس کردم خیلی کار مسخره ایه که موهامو بلند میکنم بعد حتی تو مهمونیا هم با یه کلیپس جمع می کنم که گرمم نشه.به هادی هیچی نگفتم و رفتم و صفا دادم اساسی.آخرین باری که اینجور کوتاه کرده بودم اون سالی بود که می خواستیم بریم امارات و موهای تا کمرمو رفتم قارچی زدم!یعنی سال 75.وقتی اومدم خونه و موهامو نشون دادم اول یه کم ارنداز کرد و بعد گفت خوشگل شده مبارکه.همین که موهاتو سفت نمی کشی اون عقب ببندی و مثل کچل ها بشی خیلی خوبه!!من هم بهم برخورد که چرا ذوق نمی کنی و بال بال نمی زنی!!دیگه بعد یکی دو روز چشمش بهم عادت کرد و حالا میره میاد میگه خیلی موی کوتاه بهت میاد شبیه خانومای شیک شدی!!!ولی خداییش خیلیییییی حال میده موی کوتاه.دیگه از حمام رفتن و شونه کردن و جمع کردن یه دسته مو از توی برس وحشت ندارم.