پیشرفت عجیب غریب
27 فروردين 92
اول از همه بنویسم:ماشاء الله لا حول و لاقوه الا بالله(فوت فوت فوت گوش شیطون کر!)
گاهی فکر می کنم دوای همه مشکلات و سردرگمی های دوران کودکی فقط صبوریه...یعنی اگه تحمل کنی و بذاری دوره ها بی دردسر بگذرن دیگه نه اونقدر نیازی به روانشناس و دکتر پیدا می کنی نه خودت خیلی حرص می خوری....گرچه بچه اول چون یه تجربه کاملا جدیده این صبوری ها معمولا کم اتفاق میفته و تازه وقتی بچه 2 سالش میشه مادر یاد می گیره برای غر زدن بیجای بچه،برای بدغذاییش،برای بدخوابیش و خلاصه سایر مشکلاتش بیخودی حرص نخوره و صبورتر باشه.چون میدونه همه این دوره ها موقتی هستن و میان و میرن
اصولا تا وقتی بچه نداشتم تو ذهنم خیلی چیزا می چرخید و نمی دونستم این چیزا قانون پذیر نیست و باید پیش بیاد تا بتونم تصمیم بگیرم.مثلا همش میگفتم بچه بیشتر از یک سال نباید شیر بخوره!!یا باید بعد یک سال اتاقش جدا بشه و این حرفها....بعد از بچه دار شدن حسم عوض شد.دیگه تصمیماتم بر مبنای یه قانون مشخص نبود بلکه بیشتر از همه به احساسات خودم و دخترک اهمیت می دادم.مدت های زیادی بود که من و هادی از نوع خوابیدن پریناز ناراضی بودیم.از اینکه خیلی وقتها دلش می خواست مدتها روی پای ما باشه تا بلکه خوابش ببره و با وزن الانش گاهی خیلی پاهامون درد می گرفت.با اینکه خیلی مادرا تاکید دارن زودتر جای خواب بچه جدا بشه من زیاد رو این موضوع تاکید نداشتم و حس می کردم بچه نیاز داره احساس امنیت از طرف مادر و پدرش داشته باشه.ولی دلم می خواست خودش بتونه به خواب بره.حالا چند روزه دخترک ما سرش تکون خورده!!!چند روز پیش ظهر که می خواستیم بخوابیم یه دفعه گفت:من می خوام تو تخت خودم بخوابم.منم کمکش کردم بره رو تختش و پتوشو کشیدم.بعد گفت:مامان برو بیرون درو ببند!!نمی دونستم قصدش چیه.از لای سوراخ کلید در داشتم نگاهش می کردم.کمی با خودش حرف زد و بعد آروم آروم چشماش بسته شد و خوابید.آی ذوق کردم آی ذوق کردم!!!شب هم همین موضوع تکرار شد.رفت تو تختش،بوسیدمش،چراغ خواب رو برای اولین بار روشن کردم و درو بستم و رفتم بیرون.در حالی که زل زده بود به چراغ آروم آروم خوابید....حالا دخترک ناز من اینجوری می خوابه.گاهی قبل خواب میگه 2 تا کتاب بخون(کلا همه چی رو دو تاشو دوست داره!!)منم براش کتاب می خونم و آخرین کتابی که می خونم قبلش بهش میگم بعد از این کتاب میرم بیرون تا بخوابی.کتاب رو که خوندم میگه:آفرین مامان برام کتاب خوندی!!
خدایا شکرت به خاطر این موجود نازنین ...حقا که لیاقتشه همیشه فرشته صداش می کنم...