عیدی فرهنگی!
1 فروردين 92
پریناز مهربون من.....هدیه قشنگ خدا به قلب من....
وجود نازنینت گرمابخش زندگی ماست ...ممنونم که با بودنت عشق مضاعف به زندگیمون بخشیدی...
یک سال دیگه از دفتر عمرمون گذشت و چقدر امسال عجیب زود گذشت.با انواع و اقسام اتفاقات و خاطرات و پستی ها و بلندی ها.خدا کنه فقط روسیاه نشده باشیم.خدا رو شکر می کنم که از تو نازنین دختر من محافظت می کنه و توکلم فقط و فقط به خداست که بتونم از پس امتحان های زندگی بربیام.در کنار همه شیرینی هایی که از بودن در کنار هم داشتیم گاهی هم زندگی بهمون سخت می گذشت.فشارهای مالی از یک طرف،تغییرات روز به روز رشدی شما از طرف دیگه گاهی ذهنم رو آن چنان مشغول می کرد که حس می کردم نمی تونم از پس مادر بودنم بربیام و گاهی مثل خیلی مادرای دیگه با خودم حس می کردم مادر خوبی نیستم.ببخش عزیزکم اگر گاهی بهت سخت گرفتم و گاهی از فرط خستگی و ناتوانی نتونستم اونجور که باید بهت محبت کنم.ولی تو چه قشنگ در این سال یاد گرفتی محبت کردن رو.از همون روزهایی که مجبور شدم شیره وجودم رو ازت بگیرم جور دیگه عاشق هم شدیم.جور دیگه به هم محبت کردیم.و خدا چقدر تو رو مهربون آفریده نازنین.خدا رو شکر که دوره مهمی از زندگیت رو به سلامتی طی کردی و تکامل لحظه به لحظه ات منو بیشتر به فکر می برد که فقط و فقط باید شاکر وجودت باشم.
و اما این روزهای آخر سال اونقدر سرم رو گرم کردم تا یادم بره اون چیزی رو که می خواد اتفاق بیفته.یادم بره که قراره دو هفته پاره وجودم رو نبینم.ای وای از این روزها که گاهی وسط بازی کردنت به گریه میفتمخدایا مثل همیشه از خودت کمک می خوام.
سال جدید داره با یه اتفاق قشنگ بهمون سلام میده.دلم داره پر می کشه برای دیدن کعبه.برای لحظه ای که واقعا حس می کنی ناچیزترین موجود عالمی.خیلی دلم می خواد بتونم حسابی استفاده کنم و انشالله ثمره این سفرم نورانی شدن زندگیمون باشه.مدتهاست با قرآنم فاصله گرفتم و می خوام عهد کنم که برگردم.حالا که خدا بهم لطف داره و شرایطی برام فراهم کرده که کارم سبک باشه باید حق این لطف خدا رو به جا بیارم.
میگن فقر،یکی از عوامل بی فرهنگیه ولی برای من که اینطور نبوده!البته شکر خدا که هیچ وقت با بودن خدا در زندگیمون فقیر نشدیم ولی خب دیگه گاهی قبض و بسط های زندگی آدم رو با خودش به این سو و اون سو می بره.پارسال شرایط بهتر بود و برات یه النگو عیدی گرفتم.ولی امسال اونقدر خرج های از پیش تعیین نشده جلوی پامون اومد (که شکر خدا همه خیر بود)که باید حساب شده عمل می کردم.برای همین برای عیدی چند جلد کتاب برات گرفتم که می دونم بیشتر از خیلی هدیه های دیگه خوشحالت می کنه ،یه جور کار فرهنگی هم هست دیگه!!.یه جاروبرقی هم گرفتم که وقتی من نیستم حسابی خونه رو تمیز کنی
این هم قسمت خوشمزه ماجرا
هر از گاهی چیزایی پیش اومد که دلم بدجور شکست.اونم فکر کن از طرف کسانی که خیلی دوسشون داری و هیچ وقت بدشون رو نخواستی و گاهی فکر می کردم آیا کاری کردم که در موردم فکر بد بشه؟؟و طولش نمی دادم و دلمو می دادم به خدا که هرجور صلاح میدونه راست و ریستش کنه.تو این چند ماه آخر سال هم یه نفر خیلی در حقم نامردی کرد که ذهنم رو خیلی دچار تلاطم کرد.جوری هم بود که نمی تونستم بگذرم چون خود خدا گفته اگه در حقتون نامردی کردن مثل همونو براشون جبران کنید.این هفته آخر بالاخره دل رو زدم به دریا و از راه قانونی وارد شدم و برای اولین بار یه جلسه دادرسی رو تجربه کردم!!(همچین بدم نبود بخصوص وقتی حق رو بهت بدن!!)حالا ظاهرا قراره به حقو حقوقم برسم ولی دیگه اون طرف باید خودش عاقل باشه که می بینه من دارم میرم یه جایی که اگه دلم بشکنه خدا بی برو برگشت جوابمو میده...
اومدم و اینجا خاطراتم رو نوشتم تا یادم نره جریان زندگیم رو...خیلیا باهام همراه شدن و شدن همسفر زندگی من...از همه اونایی که باهام همراه بود ممنونم و از همه حلالیت می طلبم.یه لیست بلند بالا دارم از هرکس که به ذهنم میرسه.اگه کسی دوست داره اسم واقعیشو اونجا بگم یا خواسته ای داره که به امید اجابته برام بنویسه تا به لیستم اضافه کنم.من که روسیاهم ولی حتما خدا به حق قلب های پاک عزیزانم دعاهامو مستجاب می کنه.